*_ ساده و بی ریا _*

*_ ساده و بی ریا _*

بهمن هادی پور هستم مدیر وبلاگ
*_ ساده و بی ریا _*

*_ ساده و بی ریا _*

بهمن هادی پور هستم مدیر وبلاگ

بندناف را بریدند و گریستیم از ترس جدایی. 

اما رازش را نفهمیدیم. 

به مادر دل بستیم و روز اول مدرسه گریستیم و رازش را نفهمیدیم.

به پدر دل بستیم و وقتی به آسمان رفت گریستیم و باز.... نفهمیدیم.


به کیف صورتی گلدار...

به دوچرخه آبی شبرنگ... بارها دل بستیم و از دست دادیم و شکستیم و باز نفهمیدیم.

چقدر این درس "تنهایی" تکرار شد و ما رفوزه شدیم.


این بند ناف را روز اول بریده بودند 

ولی ما هرروز به پای کسی یا چیزی گره زدیم تا زنده بمانیم

و نفهمیدیم.....

افسوس نفهمیدیم که قرارست روی پای خود بایستیم

نفس از کسی قرض نگیریم

قرار از کسی طلب نکنیم

عشق بورزیم اما در بند عشق کسی نباشیم

دوست بداریم اما منتظر  دوست داشته شدن نباشیم... به خودمان نور بنوشانیم و شور هدیه کنیم.

دربند نباشیم....

رها باشیم و برقصیم و  آواز عشق سر دهیم.


عزت  انسان بودنمان را به پای کرشمه کسی قربانی نکنیم.


بند ناف را خوب نبریده ایم....

به مویی بند ست...

تمامش کنیم!

انسان باشیم .انسانم_آرزوست                                                                                                                                                                                                                                                                                                                 



نظرات 25 + ارسال نظر
یلدا پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 16:44 http://shabhayerooshan.ir

تو مرا یاد کنی یا نکنی،من صمیمانه به یادت هستم...

چه کسی می فهمد در دلم رازی هست

می سپارم آن را به خیال و شب و تنهایی خود

به کدامین انسان؟ به کدامین مخلوق؟

تو بگو هست کسی تا که مرا دریابد؟!

چه طنین انگیز است ....

تق تق پای خیالم که به دیباچه فردا به خدا میراند.

کاش تصویر شود خواب دلم

و چه زیباست نیاز من و ناز دل بی تاب من و خاطره ای پر احساس

ولی افسوس که در راه دلم گم گشته

تو به من می خندی

و من از خنده تو می فهمم

که کسی نیست مرا دریابد !!







سلام....

زهرا چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 22:43 http://zahra10000.mihanblog.com/

ﻫﺮ ﺁﺩمی ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻭﺩ . . .
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ
ﯾﮏ جایی
به ﯾﮏ ﻫﻮﺍﯾﯽ
ﺑﺮمبگردد !
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﺴﺖ !
ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺧﺎﻃﺮﻩ !

نیلوفر چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 17:35 http://nafasi76.blogfa.com

با مسافری از سرزمینی باستانی دیدار کردم که گفت:
دو پای عظیم و بی‌تنه‌ی سنگی در بیابان است...
نزدیکشان روی ریگزار، نیم‌فرورفته
رخساره‌ی مبهوتی‌ست که اخم و
لبِ چروکیده و مضحکه‌ی دستورِ خشکش
می‌گوید که پیکرتراشش درست دل‌بستگی‌هایی را
تعبیر می‌کند که هنوز باقی‌ست، مُهرشده بر این چیزهای بی‌جان
دستی که ریشخندشان می‌کند و قلبی که تغذیه می‌شود
و بر پاپیکره این کلمات پیداست:
«نامم اوزیماندیاس است، شاهِ شاهان
به کارهایم بنگرید، عظیم و مایه‌ی نومیدی!»
چیزی کنارِ آن بقایا نیست
گرداگردِ زوالِ آن ویرانه‌ی غول‌آسا، بی‌کران و عریان
ریگ‌های تنها و هموار تا دوردست ادامه دارد

پرسی بیش شلی

ممنون ک لطف داری

زهره چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 08:35 http://http://salam93.mihanblog.com/

سلام دوستم خبری ازت نبود نگران شدم گفتم من بیام مهمونی وبت خخخخخخخخخخخخ

مرسی الجی لطف دارید شما

محمد چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 06:40 http://sibezendegii.mihanblog.com

همـــــرنــــگ تمـــــام آرزوهــــــای منــــــی

غارتگــــــر قلـــــب و جــــــان و دنیــــای منــــی

دور از تــــــــــــــــو نفـــــس کشیدنــــم ممکــــــن نیســـــــــت

مــــن مــــاهی تشنــــــه ام تـــــــو دریـــــــای منــــــــی

لیلی سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 22:08 http://lovelyrain91.mihanblog.com

سخت است که دلتنگ شوی، خنده نباشد
مهمان تو جز حسرت ناخوانده نباشد

در برکه ی تنهایی تو ، نیمه شبی سرد
جز زورق مهتاب فریبنده نباشد

سخت است که عمری بدوی، لحظه دیدار
آن دم که رسیدی، نفسی مانده نباشد

در گوشه ای از نصف جهان، خاطره ای دور
رودی که دگر جاری و زاینده نباشد

سخت است که با بغض بخندی که نبینند
در چشم تو جز شبنم لغزنده نباشد

با عشق بچینید شبی ، سفره ی احساس
سهم تو فقط لقمه ی ته مانده نباشد

سخت است که بازی بخوری از همه دنیا
نقش تو به جز مهره ی بازنده نباشد

دل بسته شوی مثل بیابان به کمی ابر
یک سایه ی موهوم ، که بارنده نباشد

سخت است دم چوبه ی اعدام ، ببخشی
آن قاتل احساس ، که شرمنده نباشد

برگشت کند پست، تمام غزلت را
در آدرس شعر تو ، گیرنده نباشد

سخت است که دلتنگ شوی چاره نباشد
ای کاش به این حال کسی، زنده نباشد.

ممنون از اینکه سر زدی

محبوبه سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 19:36 http://mahenoghrey.mihanblog.com

دیروز چک باطله است

فردا چک وعده ای است

امروز است که تنها نقدینه شماست

آن را عاقلانه هزینه کنید .

پریسا سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 19:20 http://www.elahe13.com

بعضی هاروباید تشنه ی محبت نگه داشت
سیرکه شوند هااااااااار مـــــــــــــــشوند....!

پریـــــ خانوم سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 10:15 http://tabasom2020.mihanblog.com/

میخــــــواهم عوض شوم...!

چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم...؟

میخـــــــواهم تــو دلتـــــنگ آغوشـَــم باشــــی...!

میخـــواهم آن سیــــب ِ قرمزِ بالـــای درخــــــت باشــَـــم...

در دورتـــــریـــــــــــــــــن نــُـقطه...

دقـــــــــــــــــــت کــــــــــــــن!!!

رسیدن بـــــه مــَــن آسان نیـــــست...

اگر هـِــمـَــتـــَـش را نـــَـداری...

آسیــــبی به درخت نــــزن...

بـــــه همان سیــــب هایـــــ کِرم خورده ی

روی زمــــــین قانـــــــــــــع بــاش

پریـــــ خانوم سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 10:15 http://tabasom2020.mihanblog.com/

سجاده رو دوست داشتم
اسمش گذاشته بودم آغوش همیشه باز خدا...
هر جا سجاده بود میشد با خدا خلوت کرد...
حتی وسط صف نماز جماعت....
هنوزسجاده ام را دوست دارم...
اما یاد گرفتم برای خلوت کردن با خدا
حتما لازم نیست دنبال سجاده بگردم...
تموم زمین سجاده من است....
روزگارتون پر از لحظه های دو نفری با خداوند..

مرسی از حضورت

گیتی رسائی دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 22:34 http://gitoly.blogfa.com

سلام . هم تصویر فوق العاده و هم شعر گونه ی شما . لذت بردم ممنونم که به دیدنم میائید و یا آوری میکنید که لحظات زیبائی را در وبتان داشته باشم

ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
دیگر دل من شکسته و خسته است
زیرا یکی از دریچه ها بسته است
نه بخت فسون نه چرخ جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد

مهدی اخوان ثالث

تشکر

یلدا دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 22:01 http://shabhayerooshan.ir

همیشه نباید حرف زد
گاه باید سکوت کرد
حرف دل که گفتنی نیست !
باید آدمش باشد
کسی که با یک نگاه کردن به چشمت
تا ته بغضت را بفهمد.




بسیار زیبا

ممنونم

یلدا دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 21:59 http://shabhayerooshan.ir

یکی باید باشد

که آدم را گاهی

با نگاهش صدا بزند...




سلام

علیک مرسی اط حضورتون

لیلی دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 20:44 http://lovelyrain91.mihanblog.com

سلام ... نوشته تون بسیار زیبا و واقعی بود... دست مریزاد ...خسته نباشید ...

لطف دارید

لیلی دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 20:43 http://lovelyrain91.mihanblog.com

بچه که بودم

پائیز با روپوش از راه می رسید.

بزرگ تر که شدم، پسر همسایه بود ؛

سربازی که

اسمم را توی کلاهش نوشته بود.

مادرش می گفت:

گروهبان جریمه اش کرده که هفت شب کشیک بدهد.


آن وقت ها

دوستت دارم ها را نمی گفتند ؛

کشیک می دادند...

رویا شاه حسین زاده

bahar777999 دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 19:55 http://bahar777999.mihanblog.com/

"سڪوت" حرف آخره...

نه ایـטּ ڪه حرفــے نباشد ، هست...

خیلــے هم هست...

"اما" عاشق ها مے כانند...

دلتنگــے به استخواטּ ڪه برسد...

مے شود "سڪوت"...


خسته نباشی

مرسی

Nafas دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 18:31 http://ghalb1394.mihanblog.com/

شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است.

Nafas دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 18:30 http://ghalb1394.mihanblog.com/

امشب
در یک خواب عجیب
رو به سمت کلمات
باز خواهد شد.
باد چیزی خواهد گفت.
سیب خواهد افتاد،
روی اوصاف زمین خواهد غلتید،
تا حضور وطن غایب شب خواهد رفت.
سقف یک وهم فرو خواهد ریخت.
چشم
هوش محزون نباتی را خواهد دید.
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید
راز ، سر خواهد رفت.
ریشه زهد زمان خواهد پوسید.
سر راه ظلمات
لبه صحبت آب
برق خواهد زد ،
باطن آینه خواهد فهمید.
امشب
ساقه معنی را
وزش دوست تکان خواهد داد،
بهت پرپر خواهد شد.
ته شب ، یک حشره
قسمت خرم تنهایی را
تجربه خواهد کرد.
داخل واژه صبح
صبح خواهد شد.

Nafas دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 18:29 http://ghalb1394.mihanblog.com/

دیرگاهی است که در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می‌خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه‌ای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه‌ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم‌ها
سر بسر افسرده است
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می‌بندد
می‌کنم هر چه تلاش،
او به من می خندد
نقش‌هایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح‌هایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است .
جنبشی نیست در این خاموشی
دست‌ها پاها در قیر شب است .

Nafas دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 18:28 http://ghalb1394.mihanblog.com/

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدر
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد توبس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
"شهریارا" چکنم لعلم و والا گهرم

Nafas دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 18:28 http://ghalb1394.mihanblog.com/

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه‌ی دل روبرو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
ازین پس "شهریارا" ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

Nafas دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 18:27 http://ghalb1394.mihanblog.com/

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سال‌ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمه‌خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من بگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته‌ام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
چه شبهائی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت "شهریارا" بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت

مرسی بابت نظراتت

هانیه دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 15:30 http://sedayepayekhaterat.persianblog.ir

خوب ببین... زندگی زیباست... رنگارنگ است... روزها خوبند... ماه ها بهترند... و سالها عالی ترند... می گذرند.... و تو تمامی خوبی ها را تجربه میکنی... قدم هایت که ایستاد... روبرویِ خدایی... رویِ ماهِ خدا را همانجا ببوس

مهدیه دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 13:55 http://nasiiim737613.blogfa.com/

آذر سلام ..
لطفا کمی مهربانتر از آبان باش
پر از خبرهای خوب
اتفاق های دوست داشتنی
دست های گرم
چشم های مهربان
.
.
آذرخوب ... سلام
خوش آمدی ... من منتظرم

یه دعا از ته دل:
انشالله ماه آذر
ماهی ناب،
شاد،
سرشار از اتفاق های خوب و خوش
(همراه با سلامتی)
براتون باشه

در پناه یگانه خدای مهربان باشید...

زیبا مرسی از نظرت

سحر دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 12:09 http://del-tange-tanha.blogfa.com

آدم ها لالت میکنند؛بعد هی میپرسند چدا حرف نمیزنی؟!
این خنده دارترین نمایشنامه ی دنیا بود..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد