*_ ساده و بی ریا _*

*_ ساده و بی ریا _*

بهمن هادی پور هستم مدیر وبلاگ
*_ ساده و بی ریا _*

*_ ساده و بی ریا _*

بهمن هادی پور هستم مدیر وبلاگ

آخرین بازمانده ی من

شاید

 کتابی باشد 

که در زیر و بم اوراقش

گلبرگ های خشکیده ای از

یاد تو روییده باشد...                                                                                                                                                                                                                               



نظرات 36 + ارسال نظر

سلام و دروووود بر بهمن عزیز



اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
امشب سخن ازجان جهان باید گفت
توصیف رسول (ص) انس و جان باید گفت
در شـــام ولادت دو قــطب عالم
تبریک به صـاحب الزمان (عج) باید گفت

میلاد دو نور امامت و نبوت بر شما مبارک





میگم این قضیه ی امتحانات شما عجب حکایتی شده

سلام حکایت چیه خو امتحان دارم دیگ دانشجوام سخته مرسی از لطفتون

یسنـــــــــآ سه‌شنبه 8 دی 1394 ساعت 10:10

.پر می کشند

پرنده های پرده ی قلمکار

دستت که روی بالشم باشد

خوابهایم خوشبو می شوند

یسنـــــــــآ سه‌شنبه 8 دی 1394 ساعت 10:08

هزاران هزار سال است

یک شاخه گل

تاریخ پنهان دوستت دارم

را حمل می کند


منتظرتونم
http://love77eshgh.mihanblog.com/

ممنون ک سر زدید

لیلی دوشنبه 7 دی 1394 ساعت 22:20 http://lovelyrain91.mihanblog.com

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

امشب سخن ازجان جهان باید گفت
توصیف رسول (ص) انس و جان باید گفت
در شـــام ولادت دو قــطب عالم
تبریک به صـاحب الزمان (عج) باید گفت


میلاد دو نور بر شما مبارک[گل]

تشکر

روشا دوشنبه 7 دی 1394 ساعت 11:03 http://roshalove.mihanblog.com

" احمد شاملو "

چه جالب است
ناز را می کشیم؛
آه را می کشیم؛
انتظار را می کشیم؛
فریاد را می کشیم؛
درد را می کشیم؛
ولی بعد از این همه سال، آنقدر نقاش خوبی نشده ایم که بتوانیم دست بکشیم!
.... " از هر انچه آزارمان میدهد" ....

مرسی ک سر زدی

نیلوفر یکشنبه 6 دی 1394 ساعت 11:07 http://nafasi76.blogfa.com

سردردها بیدار می شوند

ومن در قرص مسکن

تقسیم

یک ذره از سرم رشد می کند

پزشکان خوب می دانند

استامینوفن خوب است

سردردها

دنبال دردسر نیستند

نیلوفر شنبه 5 دی 1394 ساعت 10:54 http://nafasi76.blogfa.com

کار مانیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ شناور باشیم

پشت دانایی اردو بزنیم

دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم

صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم

هیجان ها را پرواز دهیم

روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم

آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی

ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم

بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم

نام را باز ستانیم از ابر

از چنار از پشه از تابستان

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم

در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم

کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم

نیلوفر شنبه 5 دی 1394 ساعت 10:54 http://nafasi76.blogfa.com

عشق همچون آب ، “زلال” است
همچون رود ، “جاریست “
و همانند جوی راه خویش را از دل سختترین سنگها پیدا خواهد کرد .
عشق دلیل نمی خواهد که خود دلیل است .
می بارد ، می شوید .
“آمدنش”، نه به اراده توست
و “رفتنش” ؛ محال است .
شیاری بر وجودت می گذارد ؛ “عمیق”
اگر آمد و جاری نشدی ، اگر بارید و خیس نشدی ، اگر رفتی و تمام شد ! حتی خطی بر وجودت نگذاشت ،
بگذار و بگذر ! که این عشق نیست .
عشق تنهایت نمی گذارد ، در لحظه لحظه های وجودت جاریست .
“عمیق” است ، “شدید” است ، تا اوج رویایت می برد .
رهایت نمی کند .
می ترسی از “نفوذش” ، می گریزی از “عمقش”،
و شیرین است ، لحظاتی که می دانی :
” در نگاه او ، تو بهترینی
و در تمام لحظات او جاری هستی”.
و به یاد بسپار :
“در تمام هستی ، همیشه تاریخ ، هر عاشقی ، سعادت معشوق را می طلبد ؛ حتی با نثار جان خویش ،
و این ، “شهادت” است”.
و همیشه بدان : عشق “سرمایه” نیست ؛ “سعادت” است ...

نیلوفر شنبه 5 دی 1394 ساعت 10:53

سال ها پیش مردی بود.
که هر کسی را سر راهش می دید ،
دوست می داشت و می بخشید .
خدا فرشته ای فرستاد تا با او صحبت کند .
فرشته گفت :
- خدا از من خواست به دیدارت بیایم تا به خاطر نیکی ات به تو پاداشی بدهم .
هر عطیه ای را که بخواهی ، خدا به تو می دهد .
می خواهی به تو قدرت درمانگری بدهد ؟
مرد پاسخ داد :
- اصلا . ترجیح می دهم خدا خودش کسانی را که باید درمان شوند ، انتخاب کند .
- می خواهی وظیفه ی راهنمایی گمشدگان را به راه راست بر عهده بگیری ؟
- این وظیفه ی فرشتگانی مثل تو ست ، نه من .
نمی خواهم هیچ کس تحسینم کند و نمی خواهم الگوی دیگران بشوم .
- نمی توانم بدون این که برای تو معجزه ای بکنم ،
به آسمان برگردم .
اگر خودت انتخاب نمی کنی ،
من خودم انتخاب می کنم .
مرد کمی فکر کرد و سرانجام گفت :
- پس کاری کن که واسطه ی خیر باشم اما بدون این که کسی بفهمد ، حتا خودم ؛
چراکه ممکن است دچار گناه غرور بشوم .
فرشته کاری کرد که سایه ی آن مرد بتواند بیماران را درمان کند . بدین ترتیب از هر جا می گذشت بیماران درمان می شدند ،
زمین بارور می شد و مردم غمگین شاد می شدند .
مرد سال ها زمین را زیر پا گذاشت و هیچ وقت از معجزاتی که پشت سرش رخ می داد ، خبر نداشت ؛
چرا که وقتی رو به روی خورشید می ایستاد ،
سایه اش پشتش بر روی زمین می افتاد .
بدین ترتیب توانست بی خبر از قداست خود زندگی کند و بمیرد .

مرسی بابت کامنتهاتون

لیلی جمعه 4 دی 1394 ساعت 23:04 http://lovelyrain91.mihanblog.com

باز می شود

با صدایی آشنا

ملافه ای که به تو سنجاق شده

بلند می شوی

پنجره را باز می کنی و دوباره

باران.

آهسته با تو حرف می زند،ابر

و باران

زبان مادری تمام ابرهای جهان است.

با صدایی آشنا

باز می شود

خانه ای که به تو سنجاق شده

شهری که به تو سنجاق شده

مردی که به تو.....

می توانی

به آسمان بروی

با نشان سرخ غروب،بر شانه هایت

و یا پاییز

به تماشای درختان برهنه

که همیشه/هوس انگیز ترند

دریا را تا کمر بالا بکشی

و انگشتان یخ زده ات را

چون ماهیانی سرخ

به آب بریزی

جوانه بزنی

با همین دو شاخه ی خشکیده ی باریک

که در دو سوی تنت تاب می خودند.

بادی،لمس می کند تنت را

انگار،سر انگشتانی لمس می کند تنت را

ناگهان

با صدایی آشنا

باز می شود

خوابی که از شب گذشته به تو

سنجاق شده

بیدار می شوی

بغض می کنی

چند قطره اشک

و بعد

هایکویی از باران روی گونه های توست

مرسی از حضورت

زهرا جمعه 4 دی 1394 ساعت 19:34 http://zahra10000.mihanblog.com/

زمستونت قشنگ..

مرسی ک سر زدی همچنین

zahra جمعه 4 دی 1394 ساعت 19:00 http://www.eshghemanzz.blogfa.com

لاااااااااااایک...

تشکر

گیتی رسائی جمعه 4 دی 1394 ساعت 18:08 http://gitoly.blogfa.com

این شعر را که از خودم هم نیست چون من عرضه ی گفتن چنین اشعاری را ندارم مینویسم برای آقا بهمن که خستگی همین دوتا امتحان از تنش در برود و با نیروی بسیار زیاد برود سراغ بقیه ی امتحانات

به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد

اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد



پریشان است گیسویی در این باد و پریشان‌تر

مسلمانی که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد



عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار

که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش را نگه دارد



به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم

خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد



دلم را چشم‌هایش تیرباران کرد ، تسلیمم

بگویید آن کمان‌ابرو سپاهش را نگه دارد

ممنونم لطف شماست

لیلی پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 22:28 http://lovelyrain91.mihanblog.com

عاشقی ممنوع در شهر شما با هیچ کس
حرف عاشق را نمی فهمد درینجا هیچ کس

موج گیسوی تو باشد مال نالایق تران
فرصت منت ندارد بر سر ما هیچکس

خانه ات مهمان کشی را خوب تمرین کرده است
قهوه با سم مثل من مینوشد آیا هیچکس؟

شعرهایم را خودم آخر به آتش میکشم
نامه هایی که نکرد از عشق امضا هیچکس

اندکی تغییر در ضرب المثل ها لازم است
قدر زر زرگر شناسد قدر دل را هیچکس


سلام ... ایام به کام ... آپم و منتظر حضور گرمتون [گل]

سلام ممنون

هانیه سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 11:41 http://sedayepayekhaterat.persianblog.ir

بیا ای دل کمی وارونه گردیم برای هم بیا دیوونه گردیم شب یلدا شده نزدیک ای دوست برای هم بیا هندونه گردیم شب یلدا مبارک

نیلوفر سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 09:33 http://nafasi76.blogfa.com

دوباره می‌سازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش


دوباره ، یک روز آشنا،
سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ می زنم،
ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام،
به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهرمن،
ز نعره ی آنچنان خویش


کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه ،
به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز،
مجال تعلیم اگر بُوَد،
جوانی آغاز می کنم
کنار نوباوگان خویش


حدیث حب الوطن ز شوق
بدان روش ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل،
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی،
بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی،
ز گرمی دمان خویش
دوباره می بخشی ام توان،
اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت به جان،
اگر چه بیش از توان خویش

نیلوفر سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 09:32 http://nafasi76.blogfa.com

وقــتــی مـهـربـانـیـت از دور

اینـقـدر نــزدیـــک اسـت


حس میــــکـنــم


جــغــرافــیــا

یـــک 【 دروغ 】 تـاریـخـیـسـت . . .

آرزومندم با آغاز زمستان ، اجاق دوستی ها روشن
و دوستی ها گرم گرم باشند. تا دچار سردی فاصله ها نشوند.


گیتی رسائی سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 01:12 http://gitoly.blogfa.com

سلام به آقا بهمن . امیدوارم این این یلدا و یلدهای آینده همیشه برایت پر از شادمانی و مهر باشد . اینهم یک شعر از لسان الغیب برای آقا بهمن

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان

نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین

گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند

کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر

که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم

اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار

ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

لطف داری

زهرا سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 00:50 http://zahra10000.mihanblog.com/

یلدا مبارک..

لیلی دوشنبه 30 آذر 1394 ساعت 22:46 http://lovelyrain91.mihanblog.com

یلدا
دختر سیاه موی بلند بالا
یادگار نام وطن
میوه پائیز ایران و عروس زمستان
در راه است ...
او را بر سفره مهر بنشانیم
و با نسل فردا پیوندش دهیم
ایرانی بودن را فراموش نکنیم ...

""" یلدا مبارک باد """

تشکر

هستی یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 15:27 http://hastinamvar.blogfa.com

چه سختیها که اندر زندگانیست
هزارش غم گرش یک شادمانیست
غم اندر وی چو کوهی پای بر جای
وگر شادی بود برق یمانیست
سرابست آنچه پنداری تو آبست
فریبست آنچه گوئی کامرانیست
جوانی گر بود ، جهل و غرورست
وگر پیریست، عجز و ناتوانیست
چو نیکو بنگری مر آدمی را
خوشی یکسر در آمال و اما نیست
.........
سلام بهمن جان.امیدوارم در این امتحاناتت موفق باشی. خیلی درکت میکنم.خوب بخون فقط.ب یادت هستم

ممنون دوست مهربان شما لطف داری تشکر

خود را به خدا بسپار،
وقتی که دلت تنگ است
وقتی که صداقتها ،
آلوده به صد رنگ است
خود را به خدا بسپار،
چون اوست که بی رنگ است
چون وادی عشق است او،
چون دور ز نیرنگ است

خود را به خدا بسپار ،
آن لحظه که تنهایی
آن لحظه که دل دارد ،
از تو طلب یاری
خود را به خدا بسپار ،
همراه سراسر اوست
دیگر تو چه میخواهی ؟!
بهر طلبت از دوست

خود را به خدا بسپار،
آن لحظه که گریانی
آن لحظه که از غمها ،
بی تابی و حیرانی
خود را به خدا بسپار،
چون اوست نوازشگر
چون ناز تو میخواهد ،
او را ز درون بنگر
خود را به خدا بسپار

سلام و درووود بر بهمن عزیز[گل]


ممنون از اطلاعاتت [نیشخند]


وبسیار متشکرم از نگاه زیبا و حضور همیشگیت [گل]


امیدوارم در امتحانات موفق و پیروز و سر بلند باشی مهربون [گل]

ممنون از شما

دریا یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 11:10 http://darya-z-e.mihanblog.com/

کسی که در برابر خدا زانو میزند میتواند در برابر هر کسی ایستادگی کند
..............................................................

دریا یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 11:08 http://darya-z-e.mihanblog.com/

خدای من خدایی ست که اگر سرش فریاد بکشم
به جای دست رد به سینه ام،
نوازشم می کند و می گوید :
من که میدانم جز من کسی را نداری
.....................................................

مرسی ک سر زدی

دریا یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 11:01 http://darya-z-e.mihanblog.com/

سلام برپسر گلم ....امیدوارم درامتحاناتت موفق شوی واز خدا میخواهم نمره تک تک درسهایت راخجسته ومبارک کند....ودرآخربهترینهارابرات آرزومیکنم......آمین.....

خخ مرسی از شم لطف دارید تشکر ممنونم

دریا یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 10:55 http://darya-z-e.mihanblog.com/

به پیش من تا چشم یاری می کند دریاست

چراغ ساحل آسودگی ها پیداست

در این ساحل که من افتاده ام خاموش

غمم دریا دلم تنهاست
............................................

محمد شیرین زاده یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 03:18 http://m-bibak.blogfa.com

ب کلبه شعرم دعوتیییییییی

لطف داری ولی وقت ندارم چشم ی سر میزنم

زهرا یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 00:42 http://zahra10000.mihanblog.com/

ان شاء الله با موفقیت..

مرسی از لطفت

زهرا یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 00:42 http://zahra10000.mihanblog.com/

دوست عجب امنیت خوبی ست …
میتوانی با او خودِ خودت باشی …
میتوانی دردهایت را …
هرچندناچیز …
هرچند گران …
بی خجالت با او در میان بگذاری …!
از حماقت هایت بگویی …
دوست انتخاب آزاد توست،اختیار توست …!
نامش را در شناسنامه ات نمی نویسند …!
نامت را در شناسنامه اش نمی نویسند …!
دوست عرف نیست …
عادت نیست …
معذوریت نیست …
دوست از هر نسبتی مبراست …!
دوست سایبان دلچسبی ست ،
تا خستگی ات را با او به فراموشی بسپاری …!
به سلامتی همه دوستهای خوب . . .

لیلی شنبه 28 آذر 1394 ساعت 22:34 http://lovelyrain91.mihanblog.com

آرزوی موفقیت دارم براتون

مرسی از شما لطف دارید

لیلی شنبه 28 آذر 1394 ساعت 22:33 http://lovelyrain91.mihanblog.com

بگذار بخوام
نمی دانم، کجای زندگی پنهان شده ای
که سال هاست
سرگردان
در شب نشینی شعرها
به دنبال ِ تفسیری
از نبض ِ بودن َ ت می گردم

خسته ام...
از این همه لحن جدایی
از این همه بیداری ِ حُزن انگیر
از این همه عاطفه ی ِ سقط شده

خسته ام...
از کلماتی که خالی تر از همیشه
مشت می شوند
بر تنهایی ام

خسته ام...
از همیشه های ِ یادت
که در کابوس ِ باد
می ترکاند انار ِ دلم را...

بگذار بخوابم
می خواهم لحظه ای کوچ کنم
از این همه درد...

لیلی شنبه 28 آذر 1394 ساعت 22:32 http://lovelyrain91.mihanblog.com

کاش جایی باشد...
که بدور از تلخی های روزگار
به دور از هر زشتی و پلیدی
که جهان را در بر گرفته است

فقط عشق باشد ُ
"عشق"
و...
دو کلام حرف عاشقانه
که مثل بوسه
آرام...
بنشیند به روی ِ لبـ هایمان
تا در ذهن ِ عقربه های سپید
تا عمق هجای ِ آرامش
جایی جز آغوش
برای هم نداشته باشیم!

گیتی رسائی شنبه 28 آذر 1394 ساعت 19:30 http://gitoly.blogfa.com

چه تصویر قشنگی .

امیدوارم هر وقت هر امتخانی که میدی موفق باشی . انشاالله

ممنونم که با لطف به دیدنم میای

مرسی خواهش از شما

هانیه شنبه 28 آذر 1394 ساعت 17:24 http://sedayepayekhaterat.persianblog.ir

سلام
ان شاالله که موفق باشی

ممنون از شما ک سر زدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد