گذر زمان یعنے مامان نمازش رو نشسته میخونه ...
سلامتـــے تمــوم ماـבرا ڪــه...
همه چیزشون رو صرف ما ڪرבن...
از عمـر و جوانیشون گرفته تا پیرے و ...........!
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که درین دایره سر گردانند
جلوه گاه رخ او دیده ی من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می گردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست، خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مُفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه ی پشمین به گرونستانند
وصل خورشید به شب پره ی اَعمی نرسد
که دران آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار، زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان، گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد اَر رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد ازان قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ی ما مغبچگان
بعد از این خرقه ی صوفی به گرو نستانند
ای کاش دست قدرتمند تقدیر
هیچ بهاری را به سردی زمستان نسپارد
یا اگر زمستان قانون طبیعت است
خدایا به زمستان هم عشق بیاموز
که اگر روزی
زمستان عاشق باشد
دیگر هیچ کودکی از سرما نمی میرد
دیگر بهانه ای برای هیچ انسانی نیست که بگوید
با زمستان عشق فرار می کند
شاید هم
اگر روزی زمستان عاشق شد
عاشق بهار باشد ..!
چه با عظمت است محبت!
پس از صمیم قلب خود را تسلیم آن کن،
عشق چیز کمی نیست.
کسی که به بیماری مزمن عشق گرفتار شده است
عشق را از روی عقل اختیار نکرده است.
بدون عشق زندگی کن
چرا که راحتی آن سختی است
و آغازش مریضی و پایانش کشته شدن است.
در نزد من مرگ در راه عشق عین زندگی است
و این بخاطر عشقی است که به محبوبم دارم،
این کشته شدن تفضلی است که او بر من نموده است.
پس اگر زندگی با سعادت میخواهی
در راه او بمیر که شهید خواهی بود
و اگر نه کسانی هستند که اهل این عشق سوزانند.
به کشته عشق بگو که حقش را اداء کردی
و به مدعی بگو هیهات،
هیچگاه چشم با سیاهی سرمه چشم سیاه نمیشود.
محبوب من شما هستید
چه روزگار نیکی کند چه بدی،
پس شما هر طور که دوست دارید باشید
من همان دوست شما که بودم هستم.
عذاب رسیده از شما در نزد من گوارا است
و جور و ستمی که شما بر اساس حکم عشق بر من روا میدارید
عین عدل است.
شما دل مرا ربودید
در حالی که دل من جزئی از من است،
برای شما چه ضرری داشت اگر همه وجود مرا میبردید
و آن نزد شما میماند؟!
مردم همه فهمیدهاند که من کشته نگاه او هستم
چرا که او در هر یک از اعضای من تیری نشانده است.
اگر روزی نام او برده شد
به پاس او همگی به سجده درافتید و
اگر نمایان شد بسوی صورتش نماز بخوانید...
مرسی از حضورتون
هرشب که فرصت می کنم جویای حالش می شوم
از خویش بی خود گشته و مست خیالش می شوم
در آسمان آرزو هر دم صدایش می زنم
چشمم چو بر رویش فتد محو جمالش می شوم
در هر شب تاریک من بدر است ماه صورتش
از شرم این دیدار نو من هم هلالش می شوم
جاریست اشک از دیدگان هرآن که یادش می کنم
مقبول درگاهش شوم اشک زلالش می شوم
سرگشته و حیران شدم دلتنگ و بی ایمان شدم
گویم به هر شیدا دلی خط است و خالش می شوم
جویای حالش می شوم مست از خیالش می شوم
با این دل سودائیم رنج و ملالش می شوم
تاریکی و ظلمت گذشت خورشید از نو سر کشید
انگار خواب است اینکه من غرق وصالش می شوم....
سلام به آقا بهمن
من هرچه بکوشمش به احسان هرگز نتوانمش سزا داد
جز فضل خدا که خواهد اورا با جنت جاودان جزا داد
تو ماهى و من ماهىِ این برکه کاشى
اندوهِ بزرگى است
زمانى که نباشى ...
خیلی زیبا و آموزنده بود ..هیچ عشقی ؛عشق پدرو مادر نمیشه هیچوقت نباید رهاشون کنیم
سلام و یه دنیا ارادت خدمت آقا بهمن گرامی و عزیز..ممنونم از حضورتون دوست خوبم
تشکر از شما
لاااااااایـــک
گذر زمان یعنے مامان نمازش رو نشسته میخونه ...
سلامتـــے تمــوم ماـבرا ڪــه...
همه چیزشون رو صرف ما ڪرבن...
از عمـر و جوانیشون گرفته تا پیرے و ...........!
من گاهی زیر یک کلمه له می شم
گاهی پشت همان قایم
از بلندی ان کلمه می افتم می شکنم
و همیشه در باتلاق ان گیرم
از همان فرار می کنم و
گاه از او به او پناهنده ام
چه می کند این کلمه ی " تو "
دستانت را دربرابرم مشت میکنی
میپرسی گل یا پوچ؟
در دلم میگویم فقط دستان تو....
لذت آنچه را که امروز داری
با آرزوی آنچه نداری
خراب نکن
روزهایی که می روند
دیگر باز نمی گردند
یکے گفت:
چه دنیای بدے
حتے شاخه های گل هم خار دارند!
دیگری گفت:
چه دنیای خوبے
حتی شاخه های پر خار هم گل دارند!
عظمت در تفکر است،
نه در چیزی که میبینیم...!!!
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که درین دایره سر گردانند
جلوه گاه رخ او دیده ی من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می گردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست، خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مُفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه ی پشمین به گرونستانند
وصل خورشید به شب پره ی اَعمی نرسد
که دران آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار، زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان، گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد اَر رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد ازان قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ی ما مغبچگان
بعد از این خرقه ی صوفی به گرو نستانند
"حافظ"
ای کاش دست قدرتمند تقدیر
هیچ بهاری را به سردی زمستان نسپارد
یا اگر زمستان قانون طبیعت است
خدایا به زمستان هم عشق بیاموز
که اگر روزی
زمستان عاشق باشد
دیگر هیچ کودکی از سرما نمی میرد
دیگر بهانه ای برای هیچ انسانی نیست که بگوید
با زمستان عشق فرار می کند
شاید هم
اگر روزی زمستان عاشق شد
عاشق بهار باشد ..!
چه با عظمت است محبت!
پس از صمیم قلب خود را تسلیم آن کن،
عشق چیز کمی نیست.
کسی که به بیماری مزمن عشق گرفتار شده است
عشق را از روی عقل اختیار نکرده است.
بدون عشق زندگی کن
چرا که راحتی آن سختی است
و آغازش مریضی و پایانش کشته شدن است.
در نزد من مرگ در راه عشق عین زندگی است
و این بخاطر عشقی است که به محبوبم دارم،
این کشته شدن تفضلی است که او بر من نموده است.
پس اگر زندگی با سعادت میخواهی
در راه او بمیر که شهید خواهی بود
و اگر نه کسانی هستند که اهل این عشق سوزانند.
به کشته عشق بگو که حقش را اداء کردی
و به مدعی بگو هیهات،
هیچگاه چشم با سیاهی سرمه چشم سیاه نمیشود.
محبوب من شما هستید
چه روزگار نیکی کند چه بدی،
پس شما هر طور که دوست دارید باشید
من همان دوست شما که بودم هستم.
عذاب رسیده از شما در نزد من گوارا است
و جور و ستمی که شما بر اساس حکم عشق بر من روا میدارید
عین عدل است.
شما دل مرا ربودید
در حالی که دل من جزئی از من است،
برای شما چه ضرری داشت اگر همه وجود مرا میبردید
و آن نزد شما میماند؟!
مردم همه فهمیدهاند که من کشته نگاه او هستم
چرا که او در هر یک از اعضای من تیری نشانده است.
اگر روزی نام او برده شد
به پاس او همگی به سجده درافتید و
اگر نمایان شد بسوی صورتش نماز بخوانید...
مرسی آقا بهمن کامنتت که خیلی زیبا بود این آهنگ روی وبت هم که معرکه هست . روحش شاد
همین که پیش هم باشیم،همین که فرصتی باشه
همین که گاهی چشمامون،تو چشم آسمون واشه
همین که گاهی دنیار و با چشمای تو می بینم
همین که چشم به راه تو میون آینه می شینم
بازم حس می کنم زنده ام , بازم حس می کنم هستم
بگو با بودنت دل رو , به کی غیر تو می بستم
همین که میشه یادت بود،تو روزایی که درگیرم
که گاهی ساده می خندم،گاهی سخت دلگیرم
همین احساس خوبی که , دلت سهم منو داده
همین که اتفاق عشق , برای قلبم افتاده
بازم حس می کنم زنده ام بازم حس می کنم هستم
بگو با بودنت دل رو به کی غیر تو می بستم
سلام اره مرسی حبیب عزیز که هم شهری می مونه واسم که تو شهرم رامسر دفن شد روحش شاد
سلام
مرسی ازحضووووووووووووووورت