یه وقتایی هست ...
نه "گریه کردن" آرومت میکنه ..
نه "نفس عمیق" ...
نه "یه لیوان آب سرد"...
نه "داد زدن" ...
یه وقتایی هست که
فقط
نیاز داری ،
بـــــــــمــــــــــیــــــــــــرِی ...
همین ..!
اگر دروغ رنگ داشت ...
هر روز شاید ...
ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست ...
و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود ..!
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت ...
عاشقان سکوت شب را ویران می کردند ..!
اگر براستی خواستن توانستن بود ...
محال نبود وصال ..!
و عاشقان که همیشه خواهانند ...
همیشه می توانستند تنها نباشند ..!؟
اگر گناه وزن داشت ...
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد ...
تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی ..!؟
و من شاید .. کمر شکسته ترین بودم ...
اگر غرور نبود ...
چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمی گفتند ..!
و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمی کردیم ..!؟
اگر دیوار نبود .. نزدیک تر بودیم ...
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم ...
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم ..!
اگر خواب حقیقت داشت ...
همیشه خواب بودیم ...
هیچ رنجی بدون گنج نبود ...
ولی گنج ها شایدبدون رنج بودند ..!؟
اگر همه ثروت داشتند ...
دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند ..!
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید ..!؟
تا دیگران از سر جوانمردی ...
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند ...
ای داد ! چهــــر عمـــر غبـــار ِ زمــــان گرفت
خــورشیــد ِ عشــق تیرگــی ِ جاودان گرفت
مـــوی ِ سپیــــد پرچــم ِ تسلیــم بـرکـشیــد
دیــدار ِ مـــرگ ، تیـــر ِ ستیــز از کمان گرفت
دست ِ فســوس ، بر ســر ِ امــواج ِ خاطرات
بس عشق های ِ مرده که از هر کران گرفت
ایمـان شکســت و زین قفس تیره مرغ بخت
شـــادان گشــود بــال و ره ِ آشیـــان گـرفت
پای ِ امیــــد ، پیشــــرو ِ کـــــاروان ِ عــمــــر
آزرده شـــد ز راه و دل از کــــاروان گرفت ..
اگر دروغ رنگ داشت ... هر روز شاید ... ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست ... و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود ..! اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت ... عاشقان سکوت شب را ویران می کردند ..! اگر براستی خواستن توانستن بود ... محال نبود وصال ..! و عاشقان که همیشه خواهانند ... همیشه می توانستند تنها نباشند ..!؟ اگر گناه وزن داشت ... هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد ... تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی ..!؟ و من شاید .. کمر شکسته ترین بودم ... اگر غرور نبود ... چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمی گفتند ..! و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمی کردیم ..!؟ اگر دیوار نبود .. نزدیک تر بودیم ... با اولین خمیازه به خواب می رفتیم ... و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم ..! اگر خواب حقیقت داشت ... همیشه خواب بودیم ... هیچ رنجی بدون گنج نبود ... ولی گنج ها شایدبدون رنج بودند ..!؟ اگر همه ثروت داشتند ... دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند ..! و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید ..!؟ تا دیگران از سر جوانمردی ... بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند ..
زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازیِ این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پُر مهرِ نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم …
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد …
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود
کـه آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری ،
در حالـی کـه زنــده ای
•
به دیدارم بیا،
پروا نکن …
کمرنگ تر از آنم که
به “من ” آغشته شوی …
اما …… خودمانیم ….
گیرم به “من” هم آغشته شدی !!!!
مگر از سیاهی بالاتر هم ، رنگی هست ؟؟؟
نترس….
نزدیکتر بیا…
گاهی آنقدر بدم می آید
که حس می کنم باید رفت
باید از این جماعت پُرگو گریخت
واقعا می گویم
گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا
حتی از اسمم، از اشاره، از حروف،..
از این جهانِ بی جهت که میا، که مگو، که مپرس!
گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا،
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم،
بعد بی هیچ گذشته ای
به یاد نیارم از کجا آمده، کیستم، اینجا چه می کنم.
بعد بی هیچ امروزی
به یاد نیاورم که فرقی هست، فاصله ای هست، فردایی هست.
گاهی واقعا خیال می کنم
روی دست خدا مانده ام
خسته اش کرده ام.
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم... بروم.
و می روم
اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم
کجا...؟!
کجا را دارم، کجا بروم؟
بدی آدم های نمک نشناس اینه که...
ئقتی یادکارهایی که برایشان کردی میفتی....
به خــــــــــــودت بیشــــــــــــــــتر(فحـــــــــــــــــــش)میدی تا اون......!!!!!!
اینهم یک شعر زیبا از پریناز جهانگیر
ای آنـــکه مـــرا بــرده ای از یاد ، کجایی ؟
بیــگانه شدی ، دست مریـــزاد ، کجایی ؟
در دام تــوأم ، نیست مـــرا راه گـریــــزی
من عاشق ایــن دام و تو صیّاد ، کجایی ؟
محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت
آوار غمت بـــر ســــرم افتـــاد ، کجایی ؟
آســودگی ام ، زنــدگی ام ، دار و نــدارم
در راه تــو دادم همه بـر بــــاد ، کجایی ؟
اینجا چه کنـــم ؟ ازکه بگیـــرم خبرت را ؟
از دست تــو و ناز تـو فریـــاد ، کجایی ؟
دانم که مــرا بی خبـــری می کشد آخر
دیــــوانه شــدم خانه ات آباد ، کجایی ؟
سلام به آقا بهمن.
از شاعرانه هایت بسیار لذت میبرم . یک حال خوبی رو در انسان ایجاد میکنه . روان و راحت و بی غل و غش و بدون پیچیده گیهای مرسوم . ممنونم از حضورت
اینکه از دور تماشا کنمت سنگین است
در دلم باشی و حاشا کنمت سنگین است
راه گم کردم
راه گم کردم، چه باشد گر به راه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی واندر پناه آری مرا؟
مینهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه
خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا
راه باریک است و شب تاریک، پیش خود مگر
با فروغ نور آن روی چوماه آری مرا
رحمتی داری که بر ذرّات عالم تافتهاست
با چنان رحمت عجب گر در گناه آری مرا
شد جهان در چشم من چون چاه تاریک از فزع
چشم آن دارم که بر بالای چاه آری مرا
دفتر کردارم آن ساعت که گویی: باز کن
از خجالت پیش خود در آه آه آری مرا
اسب خیرم لاغر است و خنجر کردار کُند
آن نمیارزم که در قلب سپاه آری مرا
لاف یکتایی زدم چندان که زیر بار عُجب
بیم آنستم که با پشت دو تا آری مرا
هر زمان از شرم تقصیری که کردم در عمل
همچو کشتی زآب چشم اندر شناه آری مرا
خاطرم تیره است و تدبیرم کژ و کارم تباه
با چنین سرمایه کی در پیشگاه آری مرا
گر حدیث من به قدر جرم من خواهی نوشت
همچو روی نامه با روی سیاه آری مرا
بندگی گر زین نمط باشد که کردم «اوحدی»
آه از آن ساعت که پیش تخت شاه آری مرا
دیوان مراغهای
منبع وبلاگ معنوی عشق فقط خدا
بعضى اتفاق هاى خوب
اونقدر دیر مى افتن
که باید رو به آسمون کرد
و گفت : وقتش گذشت
مال خودت...!
............
سلام متشکرم و همچنین
ممنون
اپم
باش سر میزنم
یه وقتایی هست ...
نه "گریه کردن" آرومت میکنه ..
نه "نفس عمیق" ...
نه "یه لیوان آب سرد"...
نه "داد زدن" ...
یه وقتایی هست که
فقط
نیاز داری ،
بـــــــــمــــــــــیــــــــــــرِی ...
همین ..!
یادت باشددلت که شکست,سرت را بگیری بالا
تلافی نکن,فریاد نزن,شرمگین نباش
دل شکسته گوشه هایش تیز است
مبادا دل و دست آدمی که روزی
دلدارت بود زخمی کنی به کین
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش آرزویت بود
صبـــــــــور بــــــاش و ســـــــاکــــــت...
ممنون ک سر زدی
همیشه دقیقآ وقتی پر از حرفی
وقتی بغض میکنی
وقتی دآغونی
وقتی دلت شکسته
دقیقا همین وقتآ
انقدر حرف دآری که فقط میتونی بگی:
"بیخیآل"...
ای که می پرسی نشان عشق چیست ؟
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست.
عشق یعنی مشکلی اسان کنی
دردی از در مانده ای درمان کنی.
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری اب را ، بر تشنه تر
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
هر کجا عشق اید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود
مرسی از حضورتون
می پسـندم پاییـز را
که معافـم می کنـد
از پنـهان کردن دردی که در صـدایم می پیچـد
اشکی که در نگاهـم می چرخـد
آخر همه مـی داننـد سـرما خورده ام !
ممنون ک سر زدی
اگر دروغ رنگ داشت ...
هر روز شاید ...
ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست ...
و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود ..!
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت ...
عاشقان سکوت شب را ویران می کردند ..!
اگر براستی خواستن توانستن بود ...
محال نبود وصال ..!
و عاشقان که همیشه خواهانند ...
همیشه می توانستند تنها نباشند ..!؟
اگر گناه وزن داشت ...
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد ...
تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی ..!؟
و من شاید .. کمر شکسته ترین بودم ...
اگر غرور نبود ...
چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمی گفتند ..!
و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمی کردیم ..!؟
اگر دیوار نبود .. نزدیک تر بودیم ...
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم ...
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم ..!
اگر خواب حقیقت داشت ...
همیشه خواب بودیم ...
هیچ رنجی بدون گنج نبود ...
ولی گنج ها شایدبدون رنج بودند ..!؟
اگر همه ثروت داشتند ...
دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند ..!
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید ..!؟
تا دیگران از سر جوانمردی ...
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند ...
تا روزی کــه بــود ،
دســت هــایــش بــوی گــل ســرخ مــی داد !
.
از روزی کــه رفــت
.
.
.
.
.
.
.
گــل هــای ســرخ
بــوی دســت هــای او را مــی دهنــد . . .
سلام...مرسی دوست عزیز
ممنون
ای داد ! چهــــر عمـــر غبـــار ِ زمــــان گرفت
خــورشیــد ِ عشــق تیرگــی ِ جاودان گرفت
مـــوی ِ سپیــــد پرچــم ِ تسلیــم بـرکـشیــد
دیــدار ِ مـــرگ ، تیـــر ِ ستیــز از کمان گرفت
دست ِ فســوس ، بر ســر ِ امــواج ِ خاطرات
بس عشق های ِ مرده که از هر کران گرفت
ایمـان شکســت و زین قفس تیره مرغ بخت
شـــادان گشــود بــال و ره ِ آشیـــان گـرفت
پای ِ امیــــد ، پیشــــرو ِ کـــــاروان ِ عــمــــر
آزرده شـــد ز راه و دل از کــــاروان گرفت ..
پستتون مثل همیشه پرِ پُر و سرریز از احساسی شاعرانه و لطیف . مرحبا
چـون در شب ِ سـرد و تیره بارد
آن ابــــر ســـیه ز آســـــمان ها
در گوش ِ دلم ، چه دلکش افتد
آهـــنگ ِ خــروش ِ ناودان ها!...
تشکر
اگر دروغ رنگ داشت ... هر روز شاید ... ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست ... و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود ..! اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت ... عاشقان سکوت شب را ویران می کردند ..! اگر براستی خواستن توانستن بود ... محال نبود وصال ..! و عاشقان که همیشه خواهانند ... همیشه می توانستند تنها نباشند ..!؟ اگر گناه وزن داشت ... هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد ... تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی ..!؟ و من شاید .. کمر شکسته ترین بودم ... اگر غرور نبود ... چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمی گفتند ..! و ما کلام محبت را در میان نگاههای گهگاهمان جستجو نمی کردیم ..!؟ اگر دیوار نبود .. نزدیک تر بودیم ... با اولین خمیازه به خواب می رفتیم ... و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم ..! اگر خواب حقیقت داشت ... همیشه خواب بودیم ... هیچ رنجی بدون گنج نبود ... ولی گنج ها شایدبدون رنج بودند ..!؟ اگر همه ثروت داشتند ... دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند ..! و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید ..!؟ تا دیگران از سر جوانمردی ... بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند ..
مرسی از حضورت
امروز را به باد سپردم
امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
دانم که بامداد
امروز ِ دیگری را با خود می آورد
تا من دو باره آن را
بسپارمش به باد ....
ممنونم که سرزدین داداش بهمن
گل::
زندگی پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازیِ این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پُر مهرِ نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره با شوق سلامی بکنیم …
مرسی بابت کامنتهای زیبات
زنـدگی می کننـد
می میـرنـد و می رونـد …
امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو
آن هـنگـام آغـاز می شـود
کـه آدمی می رود امــا نـمی میـرد!
مـی مـــانــد
و نبـودنـش در بـودن ِ تـو
چنـان تـه نـشیـن می شـود
کـه تـــو می میـری ،
در حالـی کـه زنــده ای
سلام و درووود بر بهمن عزیز
گـمان میـکردم قـانع بـاشی
و بـه شـکستـن دلـم اکتـفا کـنی
نه ایـنکه فستـیـوالـی از دروغ به راه بـینـدازی
و در آخـر بـگویـی:
میـروم تا اذیـت نـشوی بـهتـرین مـن!
ممنونم ازت
•
به دیدارم بیا،
پروا نکن …
کمرنگ تر از آنم که
به “من ” آغشته شوی …
اما …… خودمانیم ….
گیرم به “من” هم آغشته شدی !!!!
مگر از سیاهی بالاتر هم ، رنگی هست ؟؟؟
نترس….
نزدیکتر بیا…
مرسی ک اومدی
سلام اپم
چشم سر میزنم
گاهی آنقدر بدم می آید
که حس می کنم باید رفت
باید از این جماعت پُرگو گریخت
واقعا می گویم
گاهی دلم می خواهد بگریزم از اینجا
حتی از اسمم، از اشاره، از حروف،..
از این جهانِ بی جهت که میا، که مگو، که مپرس!
گاهی دلم می خواهد بگذارم بروم بی هر چه آشنا،
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم،
بعد بی هیچ گذشته ای
به یاد نیارم از کجا آمده، کیستم، اینجا چه می کنم.
بعد بی هیچ امروزی
به یاد نیاورم که فرقی هست، فاصله ای هست، فردایی هست.
گاهی واقعا خیال می کنم
روی دست خدا مانده ام
خسته اش کرده ام.
راهی نیست
باید چمدانم را ببندم
راه بیفتم... بروم.
و می روم
اما به درگاه نرسیده از خود می پرسم
کجا...؟!
کجا را دارم، کجا بروم؟
ممنون ک سر زدی
آندم که مرا بخود بخوانی
هوای دیدارت دو چندان میشود
راه رسیدن زیاد است
اما پای رسیدن دل میخواهد
دلی آکنده از عشق
روحی سرشار ازمحبت
در کویرتنهایی
در کوچه باغهای عاشقی
سرودن با تو
هوای عاشقی داشتن
چه زیبا میشود ساحل با تو
و شناور بودن در امواج متلاطم دریا
و سرود یگانگی خواندن
بعضی اوقات لازمه آدم ها
کرکرشون رو بکشن پایین
یه پارچه سیاه هم بزنن و درش بنویسن :
کسی نمرده
فقط دلم گرفته !!!