ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ
ﺑﺎﺷﺪ که ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥِ ﺍﯾﻦ ﺧﺎنه ﺭﺍ!
ﺍﺯ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯے
که ﻣﻦ ﺩر ﺷﺐ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﯾﺎفته ﺍﻡ
ﺗﻮ ﺭﺍ
ﻭ ﺣﻀﻮﺭِ ﻧﻮﺭے کہ ﺧﻔﺘﮕﺎﻥ ﺭﺍ
به ﻋﺸﻖ ﺑﯿﺪﺍﺭ مےﮐﻨﺪ...
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ
ﺑﺎﺷﺪ کہ ھر ﭘﻨﺠﺮﻩ،
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍے ﺑﺎﺷﺪ
ﺑﺮﺍے ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥِ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ!
که این ﮐﻮچه
ﭘﺮ از ﻋﻄﺮِ ﺩﯾﺪﺍﺭھ۔ا ے ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺳﺖ . 
آدم هــــا موجوداتـــی هســــتند که،
بــــرای نزدیکــــــ ـــ شدنشــــون،
باید ازشــــون دوریــــــــ کـــرد…
می سوزم از فراقت، با دیدگان تر، من
هم آبم و هم آتش، دریای شعله ور، من
بر دوشم این امانت، تاوان ناسپاسی است
عمری سوار بودم، بر گردۀ پدر، من
بر بند بند نایم، بند است و بی نوایی
زندانی است انگار، مسعود سعد در من
چشم انتظاری من، شب را سیاه تر کرد
از بس ستاره چیدم، از شام تا سحر، من
سهم من و تو از عشق، زیبا و عادلانه است
یک مشت استخوان تو، یک مشت بال و پر، من
مرسی از اینکه لطف داری
نـــــــــسلی هــــــــستیم کـــــــــه بــــــــه
نــــــــــــدیــــــــــــــــدنـــــــــها
نــــــــــــــرســــــیدنـــــــــها
نــــــــــــــــشدنــــــــــها
عـــــــــــادت داریم…
خسته نباشید
همچنین
اگر عشق
آخرین عبادت ما نیست
پس آمده ایم اینجا
برای کدام درد بی شفا
شعر بخوانیم و باز به خانه برگردیم؟!!!
سید علی صالحی
سلام....
مرسی از حضورت
دلم کـــــــــــمی خدا میخواد…
کمی سکـــــــــــوت…
کمی دل بریدن میخواد…
کمی اشک…
کمی بهت…
کمی آغوش آسمانی
کمی دور شدن از این آدمها…!
کمی رسیدن به خدا
بیا و عاشقانه سلام کن
و بعد برای همیشه برو
دلگیر نخواهم شد
دیگر به دیدارهای ناگهانی…
دوست داشتنهای موقتی…
و رفتنهای بی خداحافظی عادت کرده ام …
می پرسد چرا اکثر آدمها توی ایران راجع به سنشان دروغ می گویند...!!!
جواب می دهم چه توقعی داری؟راست بگویند...!!!
وقتی مدام می شنوند که باید از سنشان خجالت بکشند!!!
خجالت بکشند و رنگ شاد نپوشند...
خجالت بکشند از سنشان و عاشق نشوند...!!!
خجالت بکشند از سنشان و نرقصند... با صدای بلند نخندند و...خجالت بکشند چون از آنها گذشته است و...
نه...نترس دوست من،
هرگز برای هیچ چیز از تو نگذشته است...
اگر به عشق نیاز داری عاشق شو...برقص...
با صدای بلند قهقهه بزن ،رنگهای شاد بپوش...
تا وقتی زنده ای، هیچ چیز از تو نگذشته است...
زندگی کن دوست من و از عدد توی شناسنامه ات هرگز خجالت نکش...
(تهمینه میلانی)
ممنون از اینکه سر زدین
می خواستم بمانم
رفتم
می خواستم بروم
ماندم
نه رفتن مهم بود و نه ماندن
مهم من بودم
که نبودم !
ممنون از حضور گرمتان
گفتند
شعرهای من
جوشش دریاست
خروش رود
بیشک
کمی بالاتر
به چشمهای میرسند
که تو هستی ...
چه فرقی می کند
من عاشق تو باشم
یا تو عاشق من
چه فرقی می کند
رنگین کمان
از کدام سمت آسمان
آغاز می شود
وقتی خدا مشکلت رو حل میکنه به تواناییش ایمان داری . . . . . . ولی . . . وقتی خدا مشکلت رو حل نمی کنه به تواناییت ایمان داره
پرواز هم دیگر
رویای این پرنده نبود
دانه دانۀ
پرهایش را چید
تا بر این بالش
خواب دیگری ببیند !
گروس عبدالملکیان
بلیط قطار را پاره میکنم
و با آخرین گلۀ گوزن ها
به خانه برمیگردم
آنقدر شاعرم
که شاخ هایم
شکوفه داده است
و آوازم چون مه ای
بر دریاچه میگذرد ؛
شلیک هر گلوله
خشمی است
که از تفنگ کم میشود
سینه ام را آماده کرده ام
تا تو مهربان تر شوی
تو هم لینکی
ممنون ابجی
آدمهایی هستند که شاید کم بگویند “دوستت دارم”
یا شاید اصلا به زبان نیاورند دوست داشتنشان را
بهشان خرده نگیرید!
این آدمها فهمیده اند “دوستت دارم” حرمت دارد،
مسئولیت دارد...
مرسی ک سر زدی
ما نظر از خرقه پوشان بسته ایم
دل بـه مهـر بـاده نوشـان بسته ایم
جـان بکــوی مـی فـروشـــان داده ایم
در بـه روی خود فــــروشـــان بستـــه ایم
بحـــر طــوفـــان زا دل پــر جـــوش مـــاست
دیـــده از دریـــای جـــوشــــان بستــــه ایم
اشـــک غـــم در دل فــــرو ریــــزیـــم مـــا
راه بــــر سیـــل خروشــــان بسته ایم
بــر نخیـــزد نالــــه ای از مـــــا رهی
عهد الفت با خموشان بسته ایم
سلام آقا بهمن . به سهراب باید گفت " کی آب صاف بوده؟ همیشه کسانی بودند که آب را گل میکردند"
ممنونم از کامنت قشنگت.
ببخش که امشب خیلی حال خوبی ندارم . مدیریت وب میهن بلاگم دچار مشکل شده . این صاحبان وبها که دیگه شورشو در آوردن ویا مدیریت وب من دچار مشکل شده
تشکر از حضورشما
یاد گرفتـــه ام انسان مدرنـــی باشــــم
و هــر بار که دلتنـــــــگ میشــــوم
بـه جای بغـــــض و اشــــک
تنهـــا به این جملـــه اکتفــا کنـــم
کــه هوای بـــد ایــن روزهــا آدم را افســــــــرده میکنـد ..!
زیبا
پاییز تجلی عشـــــق خداست روی زمین
از ازل بوده و تا ابد نیز خواهد ماند
خدا پایـــــــیز را آفرید تا نشان دهد
در راه عشـــــــق هر اتفاق ساده ای معجزه میکند
حتی افتادن برگــــــــی از درخت
ولی افسوس انسان هیچــــــــــگاه این معجزه را ندید
و آن را زیر پا لـــــــه کرد..!!
برگ از درخـــــــــــت میافتد
بی آنکه من و تو بدانیم شاید در همـــــــــــین حوالی
جایی میان همین فاصله رها شــــــــدن و افتادن
دلی لرزیده است..!
برگ زیر پای عابرانی که گویا خســــــــــته اند از این همه رها شدن و افتادن،میشکند
بی آنکه من و تو بدانیم شاید در پس این همه بی خیـــــــالی
نگاهی به نگاهی گره خورده است
و
چیزی به نام مهـــــــــــر زاده شده است..
و این است معجزه عــــــــــــشق....!
مرسی از حضورتون
من آن ستارهی نامرئیام که دیده نشد
صدای گریهی تنهاییش شنیده نشد
من آن شهاب شرار آشنای شعلهورم
که جز برای زمینخوردن آفریده نشد
من آن فروغ فریبای آسمان گَردم
که با تمام درخشندگی، سپیده نشد
من آن نجابت درگیر در شبستانم
که تا وسوسه بر قامتش تنیده نشد
نجابتی که در آن لحظههای دست و ترنج
حریم عصمت پیراهنش دریده نشد
من از تبار همان شاعرم که سرو قدش
به استجابت دریوزگی خمیده نشد
همان کبوتر بیاعتنا به مصلحتم
که با دسیسهی صیاد هم خریده نشد
رفیقِ من، همه تقدیم مهربانی تو ...
اگر چه حجم غزلهای من قصیده نشد