ﺩﻟﺘﻨﮓ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ
" ﯾﺎﺩﺕ "
ﺭﺳﻮﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﻡ ..
" ﻗﻠﺒﻢ "
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ
ﻭ " ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ "
ﺑُﻐﻀﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺩﺭ ﮔﻠﻮﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ..
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺖ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻋﺸﻘﺖ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺩﻟﻨﺸﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ
ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺭﺍ ﺣﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ
ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ

تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند
چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟!
بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما
تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی ماند
برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست
برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند
همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری
برای غصه خوردن نیز دندانی نمی ماند
اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم!
برای دستهای تنگ، ایمانی نمی ماند…
اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت
به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمی ماند
بخوان از چشم های لال من، امروز شعرم را …
که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی ماند
آدینتون بخیر و شادی
ممنون
سلام به اقا بهمن . پسرم اگر زود زود و طبق دلخواهت کامنت نمیدارم در گیر عیدو مشکلاتش هستم ولی همیشه از بهمن آقا به خاطر اینهمه لطف و مهربانی سپاسگزار هستم و ممنونم که میای و نوشته هامو میخونی . امیدوارم به دلت بشینه
قوربون شما لطف داری خسته نباشی
پسرم جعبه آبرنگش را پیش رویم گذاشت
واز من خواست
برایش پرنده ای بکشم
در رنگ خاکستری فرو بردم
قلم مو را
وکشیدم چارگوشی را با قفل و میله ها !
شگفتی چشمانش را پر کرد :
اما این یک زندانست ، پدر!
نمی دانی چگونه یک پرنده می کشند ؟!
ومن به او گفتم :
پسرم !
مرا ببخش
من شکل پرندگان را از یاد برده ام !...
پسرم مدادهای شمعی اش را
پیش رویم گذاشت
و خواست برایش سرزمین مادری را بکشم
قلم در دستانم لرزید
و من
اشک ریزان
فرو
ریختم… ! نزار قبانی
آپم...
ممنون ک لطف داری سرمیزنم چشم
برای کشف اقیانوس های جدید باید شهامت ترک ساحل آرام خود را داشته باشیم.
این جهان،
جهان تغییر است نه تقدیر!
سلام و درووود بر آقا بهمن عزیز
الهی روزای ذهنت آفتابی باشه و شبای دلت مهتابی
الهی غرورت نشکنه و روحت زخم نخوره
الهی زندگیت پر از شادی باشه و خم به ابروت نیاد
الهی به همه اون چیزایی که میخوای برسی
الهی دنیا به کامت باشه و به قول قدیمیا شیرین کام باشی
الهی هیچ عزیزی از زندگیت نره بیرون
الهی هر روزت بهتر از دیروزت باشه
الهی آخر و عاقبتت خیر باشه و سرشار از نیکی
الهی سرت به سنگی نخوره که به سینه میزدی
الهی هیچ وقت از خاطر اونایی که کنارت نیستن نری
الهی بغضتو نبینم و دردتو نشنوم
الهی همیشه دستت پر باشه و دلت خالی
الهی دلت دریا باشه و روانت عرفانی
الهی یه عمر مشغول شادی باشی
بهترین هارو برات خواستارم دوست من؛ بهترین ثانیه ها،بهترین لحظه ها،بهترین آدمها و بهترین خاطره ها..
تشکر از حضورت
به سادگیم تو عشق نخند
به خیانتت گریه کن!
به وجدان نداشتت,
به کسی ک دیگه عاشقت نیست بیشتر فکرکن...
من خدایی دارم و تنها. نیستم.
خــــــدایا… مـرا ببخـــش…! اگــر گاهــی طاقتـــم تمــام میشــــود… و بــا دهــانــی بســـته، به لهجــه ی اشکــها صـدایت میکــــنم…!
سلام
تا حالا شده یه روز خیلی سختو تجربه کنی؟ چه اتفاقی در اون روز افتاد؟
کی به دادت رسید و مشکلت چه جوری حل شد؟
میدونی رفیق یه بزرگی میگفت:
دوست آن باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی...
تا حالا یه دوست واقعی داشتی؟ واقعی که میگم از همه لحاظ ها؟
چی کار کرده برات که تونسته نظرتو به خودش جلب کنه؟
خوشهال میشم بیای وبلاگم و به همه سوالات جواب بدی...منتظرم ترانه
سلام به آقا بهمن که امیدوارم همیشه و همیشه در تمام عرصه ها موفق باشه .
درون یک قفس از میله های فولادی
فلک فکند و نکرد از وجود من یادی
محیط من همه جا صحبت از کویر ، اما
درون من غم باران و درد آبادی
شکفته بذر سکوت و در این خلا بر گوش
نمی رسد بجز آوای جغد فریادی
جهان همیشه پر از درد و ناله و هجران
و خالی از تو و از شور و شوق میلادی
میان آتش جنگ گرسنگی ؛ آری
نمانده شوق نبردی برای آزادی
و عشق میبرد آخر مرا به بالا دست
قسم به بال پرنده ؛ شبی از این وادی
بگونه چگونه بمانم اسیر دست جنون
درون یک قفس از میله های پولادی
ممنونم
با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو… در انزوا پاک ماندن نه سخت است، و نه با ارزش…
هوای خونه دلگیره خدایی
بیرون بارون میاد پس تو کجایی؟
کنار کوچه امشب گریه کردیم
من و دلتنگی و بارون، سه تایی ...
«بی تا امیری»
......................................................
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته ی این ایل و تبارم چه کنم؟
من کزین فاصله غارت شده ی چشم توام
چون به دیدار تو افتد سر و کارم چه کنم؟
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟
«سید حسن حسینی
......................................................
دل من تنگِ تو شد، کاش که پیدا بشوی
که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی
تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟
انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست
سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی
من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم
بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی
غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی
حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟
حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟
نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگِ تو شد، کاش که پیدا بشوی
«احسان نصری»
......................................................
به سلامتی سیگاری که به جای انگشتای عشقت اون فاصله ی بین انگشتاتو پر میکنه
رمی دستت تداعی می کند اهواز در مرداد را
ظهر تابستان داغِ کوچه های بصره و بغداد را
راستش این روزها حس می کنم دارم شکارت می شوم
عین آهو برّه ای که حس کند نزدیکی صیاد را
با تو حتی گم شدن، بی خانمانی، بی نشانی هم خوش است
بادبادک می پسندد هستی ای در پنجه های باد را
من که با طاغوت چشمان تو خوبم پس رها کن این همه
مجلس فرمایشی و انقلاب و کشور آزاد را،
فکر "جمهوریّت" و آزادی و مشروطه خواهی نیستم
دوست دارم این دو تا خودکامه، این عُمّال استبداد را
شادی آن اولین دیدار در جانم نشسته فکر کن
دیدن دنیا چه جوری می کند یک کور مادرزاد را
مثل خرمشهر سال 61 هستم که بعد از سال ها
حفظ کرده در دلش شیرینیِ یک سوّم خرداد را
چو رنگِ روز می پرد ، چو شب ز راه می رسد
چه ناله ها که از زمین ، به گــــوش ماه می رسد
ز نوشخندِ صبحـــــدم ، فریبِ روز خوش مخور
که چشم تــــا به هـــــم زنی ، شبِ سیاه می رسد
سرت به سنگ چون خورَد،ز خوابِ جهل می جهی
رهِ درست ، پیــــــــش پـــــــــا ز اشتباه می رسد
گذشت آنکــــــه داشتــــــم ز چرخ چشم مرحمت
ز دادرس کنــــــــون ستــــم به دادخواه می رسد
پرنــده ای که آشیـــــــان به خود رهش نمی دهد
چگــــــــونه زیر آسمـــــــان به سرپناه می رسد
ز بـاغ می روم برون ، به دست و دامــــن تهی
به دیگـــران وصـــال گل ، به ما نگاه می رسد
به سفره خانه ی کــرم ، حدیثِ نیک و بد مکن
که آب ، پیشتــــر ز گل ، به صد گیاه می رسد
ز راه و چـــاه آگهم ، فغــــــان ز بختِ گمرهم
که پا به راه می نهـــــم ، ولی به چاه می رسد
دوست داشتنت
تنها کار "عاقلانه ای " است
که از "دلم" بر می آید!!
دلم دنبال دردسرنیست....!!....
فقط هر چند وقت یک بار.......!!...
یاد روزهای آخر که می افتم....s
چنان بارانی میشود چشمهایم...s
که ابرها به خاک می افتند...s
در برابر... آسمانی بودنت....
بغض ها را گاهى باید قورت داد ،
عاشقانه ها را از پنجره تف کرد و درها را به روى همه بست …
گاهى هیچکس ارزش دچار شدن را ندارد !
ر مانده
بودی تو را تا به عرش خدا می رساندم
اگر مانده
بودی تو را تا دل قصه ها می کشاندم
اگر با تو
بودم به شب های غربت که تنها نبودم
اگر مانده بودی
ز تو می نوشتم تو را می سرودم
مانده بودی
اگر نازنینم زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد
و غمگین غربت با وجود تو رنگ سحر داشت
با تو این
مرغک پر شکسته مانده بودی اگر بال و پر داشت
با تو بیمی
نبودش ز طوفان مانده بودی اگر همسفر داشت
هستیم را به
آتش کشیدی سوختم من ندیدی ندیدی
مرگ دل
آرزویت اگر بود مانده بودی اگر می شنیدی
با تو دریا
پر از دیدنی بود شب ستاره گلی چیدنی بود
خاک تن شسته
در موج باران در کنار تو بوسیدنی بود
بعد تو خشم
دریا و ساحل بعد تو پای من مانده در گل
مانده بودی
اگر موج دریا تا ابد هم پر از دیدنی بود
با تو و عشق
تو زنده بودم بعد تو من خودم هم نبودم
تو مهربانتر از آنی که فکر می کردم
درست مثل همانی که فکر می کردم
شبیه ... ساده بگویم کسی شبیهت نیست
هنوز هم تو چنانی که فکر می کردم
تو جان شعر منی و جهان چشمانم
مباد بی تو جهانی که فکر می کردم
تمام دلخوشی لحظه های من از توست
تو آن آن زمانی که فکر می کردم
درست مثل همانی که در پی ات بودم
درست مثل همانی که فکر می کردم
نمیدانم
لای کدام کتاب گذاشتمت
تا مـادرم
پیدایـت نکند ..
یا مبادا
مامـوران
بو ببرند که
از تـو مینویسم ...
آخر تو
بزرگتـرین
انـقـلابِ
من بودی ...
حیف
که
پیـدا
نمیشوی ...
دلت تنگِ یک نفر که باشد ...
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد ...
و لحظه ای فراموشش کنی ...
فایده ندارد ...
تو دلت تنگ است ...
دلت برای همان یک نفر تنگ است ...
تا نیاید ...
تا نباشد ...
هیچ چیز درست نمی شود .....
هیچ مترسکی را
شبیه گرگ نساختند
شبیه پلنگ یا خرس هم نساختند
به گمانم
ترسناک تر از آدمیزاد نیافته اند
مترسک سازها...
مرسی بابت کامنت هات
در زندگی آموختم که لازم نیست انسان بزرگی باشم، انسان بودن خود نهایت بزرگیست...
:)
ممنون ک اومدی وبم
خدایا؛
نه آنقدر بزرگم که بتوانم ببخشم؛
نه آنقدر کوچکم که بتوانم نبخشم؛
خدایا، بزرگم کن ...
سلام
ممنون که به وبم اومدید
مرسی از شما
سلامتی دختری که به خاطرعشقش رگ گردنشو رد اما عشقش داره رگ گردن یه دختر دیگه رو لیس میزنه
در حدیث داریم که اگر کسی به درِ خانه خدا برود و حتی چیزی هم طلب نکند، خداوند حاجتش را می دهد.
خدا می خواهد که ما عاشق خود او باشیم، می گوید: المومنون أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ ، مومن خدا را بیشتر از هر چیز دیگر دوست دارد.
گر شبی در منزل جانانه مهمانت کنند
گول نعمت را مخور مشغول صاحبخانه باش!
به صاحبخانه که برسی، به تمام خواسته هایت هم دست پیدا می کنی.
دکتر الهی قمشه ای
ممنون ک سر زدی
دست بر دلم نگذار! میسوزی...
داغ خیلی چیز ها بر دلم مانده...
ممنون از کامنت هاتون
خورشید من باش
واسه روزای سرد زندگی …..
بذار با عشقت
آروم بگیره دل به سادگی ……
میسوزه قلبم
ولی کنار تو خاموشه …….
بارون عشقت
مثه آبه روی آتیشه ….
روزااااام
تنها با
عشق تو
سرمیشه …..
هنوزم به فکرم هستی یا که نه
چشم به راه من نشستی یا که نه
تو دوسم داری عزیزم مگه نه
نمی خواهی اشکی بریزم مگه نه
نگو نه
گاهــــــــــــــــــــــے ✦●
●✦ حتـــــــے با شنــــــیدن اســـــم تــــ♥ــــو ✦●
●✦ قـلبــــ♥ــــم تــند تنـــد میزنــہ ✦●
●✦ بدنـــم گـرم میـشــہ ✦●
●✦ تـــ♥ـــو با مــــــن چـیکــار کـردے عشـــ♥ــــقم ؟ ✦●
●✦ این هــمـہ شــیـــــدایــے فــــــقط با شــــنیدن یـہ اســــم ✦●
●✦ بـہ اســـــــــمت قســــــم ✦
●✦ تـــو واسـہ من یــہ حـــــــس دیـگـہ اے ✦●
●✦ یــہ حـس تکــــــــرار نـشدنـــے ✦●
#مــــــــن∶)
#روزے :)
#خوشـــــــــحالم:)
#کـــــــــه:)
#همـــــــــه:)
#بادیـــــدن:)
#کفــــــــنم:)
#بغــــــــض:)
#کـــــــنـن:)
سعی کن آنقدر کامل باشی
که بزرگترین
تنبیه تو برای دیگران
گرفتن خودت از آنها باشد
آدما کلا سه دستن : یا منو دوس دارن یا دوس دارن منو دوس داشته باشن یا اصن آدم نیستن یه همچین آدم احترام گذار به سلایق مختلفی هستم
سلام ممنونم شماهم خسته نباشید
گـــرانبار شـــد ، گـــوشــم از پـندهــــــا
بــــرآنم ، کــــــه تا بُگــــسلم بَنــدهـــــا
هر آن دل،که شد بسته ی دام ِ عشق
رهـــــایـــی نـیـــابــد بـــه تـــرفنــدهـــــا
پـرســــتنده ام بـر تـو ، ای خـانــه سوز
کــــجا تـرســـم ، از شـــرم ِ پیـوند هــا
ز تنهـــــایـیـــم ، بــاغ ِ دل تیــــره بــــود
تـو جــــانش دمـــیده بـــه لبخند ها ...
مــــرا بنـدگــــی بیــن و در ســـایه گـیر
کـــه شرط است ، لطف از خداوندهــــا
تـــو نور ِ دلــــی ، ای فــــروزنده بخـــت
کـــه بـــازت نجــــویــــم هــمانــندهــــا
خوش آندم ،که افشانمت جان به پای
چـــو بر گـــــونــه ی آذر ، اســـپند هــا
ممنون از حضورت
تو به تنهایی
برایم یک جمعیتی
به تنهایی یک شهری
یک کشوری
و من به اندازه ی چند میلیون نفر
به تو وابسته ام ..