پری رویان به ما کردند نظاره
یکی چون ماه و باقی چون ستاره
کمان ابرو و مژگان تیز کردند
زدند بر جان فایز چون هزاره
........................................................
گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند...
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟ فریدون مشیری
من همیشه خوشحالم .. می دانید چرا . . ؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم .. انتظارات همیشه صدمه زننده هستند .. زندگی کوتاه است .. پس به زندگی ات عشق بورز . . .
خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و …
قبل از اینکه صحبت کنی .. گوش کن . . .
قبل از اینکه بنویسی .. فکر کن . . .
قبل از اینکه خرج کنی .. درآمد داشته باش . . .
قبل از اینکه دعا کنی .. ببخش . . .
قبل از اینکه صدمه بزنی .. احساس کن . . .
قبل از تنفر .. عشق بورز . . .
زندگی این است .. احساسش کن .. زندگی کن و لذت ببر ...
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی،
عشق،
اسارت،
قهر و آشتی،
همه بی معنا بود . . . .
(فریدون مشیری)
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
ماییم که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
آدم خوبه لباس گرگ تنش باشه ولی باطنشون ادم باشه (تا هم بره هارو کمک کنه هم گرگا نخورنش )
ولی بعضی ها لباس ادم تنشون میکنن
ولی کسی نمیدونه زیر ان لباس گرگه
روزی که مردم بفهمند:
هیچ چیز عیب نیست، جز قضاوت ومسخره کردن دیگران.
هیچ چیز گناه نیست، جز حق الناس...
هیچ چیز ثواب نیست، جز خدمت به دیگران...
هیچ کس اسطوره نیست، الا در مهربانی و انسانیت...
هیچ دینی با ارزشتر از انسانیت نیست.....
هیچ چیز جاودانه نمی ماند، جز عشق.......
هیچ چیز ماندگار نیست، جز خوبی و بدی....
هیچ سعادتی بالاتر از آگاهی نیست....
هیچ دشمنی خطرناکتر از جهل نیست...
زمین تبدیل می شود به بهشتی سراسر عشق و مهربانی.....
به امید آنروز..
من اگر نباشم......
........
سلم بهمن جان ن واقعا شرمنده ام.این روزا درگیریم خیلی زیاده.به بزرگواری خودت ببخش.به روز کردم با داستانی از خودم.خوشحال میشم نظرتو بگی
بی خیال نداشته هایت… بی خیال دلتنگی هایت… بی خیال هر چه که خیالت را ناآرام میکند.. به من بگو ببینم …. امروز نفس کشیده ای؟ آری؟ پس خوش به حالت عمیق نفس بکش… عمیق عشق را… زندگی را…. بودن را…. بچش… ببین… لمس کن و با تک تک سلولهایت فریاد بزن « معبود من شکر که مرا جان بخشیدی»
... پس از سر من خیال باید بـپـرد
این آرزوی مـحـال بـایـد بـپـرد
حالا که نمیرسـد به سیبت دستم
دل از سر شـاخ کال بـایـد بـپـرد
آنـقــدرنـشـانه رفتهای این دل را
کاین قمری گنگ لال بـایـد بـپـرد
این مرغ اسیـر پـنجهی شاهین ست
از دانـه و دام و خـال بـایـد بـپـرد
چشم تو همیشه در کمین ست اینجا ؛
پیوستـه در این جدال بـاید بـپـرد
بی امـنـیـت پـنـاه آغـوش شـمـا
با زخم شـدیـد بـال بـایـد بـپـرد
با تیر و کمان رسیـد آن کودک تـُخس
گنجشک دلـم مـُـدام بـایـد بـپـرد
lممنون و سپاسگزار محبت شما هستم . امیدوارم که همیشه در تمام مراحل زندگی موفق باشی
چشمم به حرف آمده و بی قرار لب
کی بشکند سکوت مرا بی گدار لب
تقدیم تو هزاره ی من! یک هرات چشم
نا قابل است سهم تو یک قندهار لب
"بودا" دل من است که تخریب می شود
بوسه است مرهم دل و مرهم گذار لب
می رقصمت چنین که تویی در نواختن
نی لب کمانچه لب دف و چنگ و دوتار لب
در حسرتم که اول پاییز بشکفد
بر شاخه ات شکوفه ی سرخ انار لب11891
ممنونم
کاشکی آسان شود با رفتن من مشکلت
گوشه ای پهلو بگیرد قایق بی ساحلت
آه ای دل هیچ بار این گونه سنگینی نداشت
بار این رنج گران بر شانه های کاهلت
تو تمام هستیت را ریختی در پای عشق
در نظر اما نیامد هستی ناقابلت
اشکهایت را کسی از پشت لبخندت ندید
بی خبر بودند و غافل از غم ناغافلت
ماندن و افسردن و در خویشتن تنها شدن
حاصلی جز این ندارد ماندن بی حاصلت
خنجری بر پشت احساس تو می آمد فرو
بوسه وقتی می زدی بر دستهای قاتلت
آه ، ای روح مذبذب ، رومی زنگی نسب
از کدامین آب و خاک آغشته اند آب و گلت !؟
شک شبیه عنکبوتی بر یقینت خیمه زد
تا به جایی که یقین کردی به شک باطلت
گرمی دست تو میزان دمای عشق بود
سرد شد وقتی که دستان تو ، فهمیدم دلت...
..............................................
دوست چنان باید کان منست
عشق نهانی چه نهان منست
عاشق و معشوق چو ما در جهان
نیست دگر آنچه گمان منست
جان جهان خواند مرا آن صنم
تا بزیم جان جهان منست
کیست درین عالم کو را دگر
یار وفادار چنان منست
حال ببین پیش بپرس از همه
تا تو نگویی به زبان منست
دوش مرا گفت که آن توام
آن منست ار چه نه آن منست
سنایی غزنوی
....................................................
پری رویان به ما کردند نظاره
یکی چون ماه و باقی چون ستاره
کمان ابرو و مژگان تیز کردند
زدند بر جان فایز چون هزاره
........................................................
گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند...
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟ فریدون مشیری
خوب هم که باشی ،
از بس بَدی دیده اند خوبیهایت را باور نمیکنند.
نفرین
به شهری که در آن غریبه ها آشناترند
ممنون بابت کامنت هاتون
ﻣﺘﺮﺳﮏ ﺭﺍ ﺩﺍﺭ ﺯﺩﻧﺪ ،
بﻪ ﺟﺮﻡ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺑﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ…!
کﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺗﺎﺭﺍﺝ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﻱ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،
ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻔﺘﻲ ﮐﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ”ﻗﺤﻄﻲ ﻋﺎﻃﻔﻪ”ﻫﺎﺳﺖ
من همیشه خوشحالم .. می دانید چرا . . ؟
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم .. انتظارات همیشه صدمه زننده هستند .. زندگی کوتاه است .. پس به زندگی ات عشق بورز . . .
خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و …
قبل از اینکه صحبت کنی .. گوش کن . . .
قبل از اینکه بنویسی .. فکر کن . . .
قبل از اینکه خرج کنی .. درآمد داشته باش . . .
قبل از اینکه دعا کنی .. ببخش . . .
قبل از اینکه صدمه بزنی .. احساس کن . . .
قبل از تنفر .. عشق بورز . . .
زندگی این است .. احساسش کن .. زندگی کن و لذت ببر ...
" شکسپیر "
این آرامش ظاهرم
گمراهت نکند ...
در درون خانه بر دوشم
دلم هواییت شده است.............
همان هوایی که هیچ وقت در واقعیت به مشامم نرسید.......
خسته ام از نبودن هایت.............از مجازی بودن هایت......
خسته ام از ندیدن هایت.............جز قاب عکسی دیدن هایت........
مرسی ک لطف دارید
خدایـــــا ...!!
مدعیان رفاقت ، هر کدام تا نقطه ای همراهند ...
عده ای تا مرز منفعت ...
عده ای تا مرز مال ...
عده ای تا مرز جان ...
عده ای تا مرز آبرو ...
و همگان تا مرز این جهان ...
تنها تویی که همواره می مانی ... !
میخواهم داستانی از عشق به تو را بنویسم...
یکی بود، یکی ...
بی خیال...!!
خلاصه اش میشود اینکه:
دوست دارم ، لعنتی...!
آپـــــــــم
هر پله که بالا میروی
خدا یک پله بالاتر از توست
نه برای اینکه از تو بالاتر است
می خواهد دست تو را بگیرد
سلام آقا بهمن عزیز ..امیدوارم خوب باشین ممنون از حضورتون

اشکالی نداره دوست عزیز شاید تند تند کامنتها رو گذاشتم براتون ارسال نشده حالا برای جبران توی پست تولدتون چندتا کامنت میذارم شاد باشین و سلامت
سلام . لطف دارید ممنون
ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻋﺼﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺒﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮ ﻧﺴﻞ ﺧﻮﯾﺶ ؛
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻥ ﺗﺒﺎﺭ ﺧﻮﺩ
ﻭ .......
ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﻫﺎ .
ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﺟﻨﺲ ﺑﻮﺩﯾﺪ؟؟
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ
ﺍﯼ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﺑﯿﺎﯾﺪ
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﺵ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﯾﺎ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﮑﻨﯿﻢ ....
ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﻨﯿﻢ ...
ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺪﯾﺮ ، ﻣﻬﻨﺪﺱ ، ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻣﯽ
ﮔﺬﺍﺭﯾﻢ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﮔﺮ ، ﺭﻓﺘﮕﺮ ، ﻣﺴﺘﺨﺪﻡ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ
ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ .
ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺑﺮﺗﺮ ﻧﺒﯿﻨﯿﻢ ...
ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ،
ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ .....
ﭘﺲ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﻧﺎﺏ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺑﺪﻫﯿﻢ ....
ﺻﻮﺭﺕ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﯿﺮ ....
ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﺮﻭﮎ ...
ﺍﻧﺪﺍﻡ ﺧﻮﺏ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﻤﯿﺪﻩ ....
ﻣﻮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻔﯿﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ...
ﺗﻨﻬﺎﻗﻠﺐ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ.
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،
گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود،
زندگی،
عشق،
اسارت،
قهر و آشتی،
همه بی معنا بود . . . .
(فریدون مشیری)
مرسی بابت کامنت هاتون
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻭ ﺳﺎﻋﺘﻬﺎ
ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ. ﺷﺶ ﻭ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺻﺒﺢ ﺑﻮﺩ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻡ. ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺷﺪﻡ. ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ. ﺷﺶ ﻭ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺻﺒﺢ ﺑﻮﺩ. ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻡ: ﻫﻮﺍ ﻛﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺗﺎﺭﻳﻜﻪ, ﺣﺘﻤﺎﹰ ﺩﻓﻌﻪ ی ﺍﻭﻝ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ, ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻡ. ﻭﻗﺘﻲ ﭘﺎﺷﺪﻡ ﻫﻮﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﻲ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺷﺶ ﻭ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺻﺒﺢ ﺑﻮﺩ. ﺳﺮﺍﺳﻴﻤﻪ ﭘﺎ ﺷﺪﻡ, ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ, ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ, ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﻮﻗﻊ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ...
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ, ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﻛﻨﺎﺭﻣﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻣﺜﻞ ﺳﺎﻋﺖ; ﻣﺮﺗﺐ، ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ. ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺻﺒﻮﺭ ﺩﻭﺭﺕ ﻣﻲ ﭼﺮﺧﻨﺪ ﻛﻪ ﭼﺮﺧﻴﺪﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻲ, ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺑﻲ ﺍﻫﻤﻴﺖ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ, ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﺑﻲ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﻲ ﭼﺮﺧﻨﺪ, ﺑﻲ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﺑﺎﻃﺮی ﺷﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ. ﺑﻌﺪ ﻳﻜﻬﻮ ﺭﻭﺷﻨﻲ ﺭﻭﺯ ﺧﺒﺮ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻴﺴﺖ ...ﻗﺪﺭ ﺍﻳﻦ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺪﺍﻧﻴﻢ،
���� ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﺶ ﻭ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻗﻴﻘﻪ
از امروز که شنبه است من و تو خواهیم خواند:
"ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻏﻢ ﺣﺴﺎبى ﻧﻴﺴﺖ...
ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻛﺎﺭى ﻧﻴﺴﺖ..."
ﺩﻟﻢ مى ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ امروز،ﺭﻫﺎ ﺳﺎﺯﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻭ ﺩلتنگى ﻭ ﺗﺸﻮﻳﺶ...
ﻣﻦ ﺍﺯ این ﺷﻨﺒﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ!
ﻭ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺭﻭﺣﻢ ،
ﻣﻬﺮﺑﺎنى ﻫﺎ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ...
ﻭ ﺍﺯ ﻳﻜﺸﻨﺒﻪ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ، ﻗﺮﺍﺭى ﺗﺎﺯﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ...
ﺗﺒﺴﻢ ﻫﺪﻳﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ...
ﻭ ﺩﺳﺘﺎنی ﻛﻪ مى ﺑﺨﺸﻨﺪ...
ﺩﻭﺷﻨﺒﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ،
ﻣﻦ ﻋﻬﺪ مى ﺑﻨﺪﻡ...
ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺑﻨﺪﻩ ﺍى ﺑﺎﺷﻢ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﻮﺭى ﻛﻪ مى ﺧﻮﺍﻫﺪ...
ﺳﻪ ﺷﻨﺒﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎنى ﻫﺪﻳﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﺮﺩ...
ﻭ مى ﺑﺨﺸﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ کسانى ﺭﺍ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﺁﺯﺭﺩﻧﺪ...
ﻭ ﺩﺭ چهاﺭﺷﻨﺒﻪ ى ﺍﻳﻦ ﻫﻔﺘﻪ ى ﺯﻳﺒﺎ ﻛﻪ مىﺁﻳﺪ،
ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﻫﺎﻳﺶ ﺷﻜﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﻔﺖ...
ﻭ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻴﺰى ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺷﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺷﺪ،
و به یاد رفتگان خیراتى از حسرت بى دوست بودن را ،
نثار دوست خواهم کرد ...
و در جمعه ،
ﺑﺎ ﺭﺿﺎﻳﺖ، ﺯﻧﺪﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ....
ﺑﺎ ﺳﺨﺎﻭﺕ، ،ﻣﻬﺮ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺩ...
ﺑﺎ ﺳﻌﺎﺩﺕ، ﺑﻬﺮﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺮﺩ...
هفته ای عالی پیش رو داشته باشید
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش
ماییم که پا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم
هر پسین
این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟
حسین پناهی
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﭼﯿﺰ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺳﺖ!
ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﯾﻚ ﻣﻌﺠﺰﻩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﮔﺎﻡﻫﺎﯾﺶ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﻛﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺣﺘﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﻮﯼ!
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺭﺩﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣﻐﺰ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺣﺲ ﻣﯽ ﻛﻨﯽ!
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﯾﻚ ﺣﺲ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺳﺖ
هیچﻛﺲ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ
ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻤﺎﻥ ﻛﻨﺪ!
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ
ﺣﺎﺻﻞ ﻧﻮﻉ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺖ
ﺗﻌﺒﯿﺮﯼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ
گاهـی میگـم خـوش بـه حـال بـازیگـرا !
بعـد کلـی اشـک و نـالـه؛
بـا صـدای کـات، همـه چـی تمـوم میشـه . . .
واسـه همـه عـالـم، نقـش شـاد بـودن بـازی کـردم،
کسـی نفهمیـد دلـم هیـچ وقـت کـات نـداد کـه
غـم تمـوم . .
ممنون از کامنت هات
زندگی پر از سواله می دونم
رسیدن به تو خیاله می دونم
تو میگی یه روزی مال من میشی
اما موندت محاله می دونم
تو میگی شبا دعامون می کنی
چشمه چات زلاله می دونم
توی آسمون سرنوشت ما
ماه کامل مه لاله می دونم
تو میگی پرنده شیم بریم هوا
غصه ما دو تا باله می دونم
چشم من پر از غم نبودنت
دل تو پر از ملاله می دونم
طاقتم دیگه داره تموم میشه
صبر تو رو به زواله می دونم
آره می ری و نمی پرسی که این
دل عاشق در چه حاله می دونم
آدم خوبه لباس گرگ تنش باشه ولی باطنشون ادم باشه (تا هم بره هارو کمک کنه هم گرگا نخورنش )
ولی بعضی ها لباس ادم تنشون میکنن
ولی کسی نمیدونه زیر ان لباس گرگه
— http://admin775.mihanblog.com/
مرسی ک سر زدی
چقدر این مطلب عبیدزاکانى زیباست...
روزی که مردم بفهمند:
هیچ چیز عیب نیست، جز قضاوت ومسخره کردن دیگران.
هیچ چیز گناه نیست، جز حق الناس...
هیچ چیز ثواب نیست، جز خدمت به دیگران...
هیچ کس اسطوره نیست، الا در مهربانی و انسانیت...
هیچ دینی با ارزشتر از انسانیت نیست.....
هیچ چیز جاودانه نمی ماند، جز عشق.......
هیچ چیز ماندگار نیست، جز خوبی و بدی....
هیچ سعادتی بالاتر از آگاهی نیست....
هیچ دشمنی خطرناکتر از جهل نیست...
زمین تبدیل می شود به بهشتی سراسر عشق و مهربانی.....
به امید آنروز..
ممنونم از حضورت
غمگین مشو عزیز
مثل هوا کنار توام
نه جای کسی را تنگ می کنم
نه کسی مرا می بیند
نه صدایم را می شنود
دوری مکن
تو نخواهی بود
من اگر نباشم......
........
سلم بهمن جان ن واقعا شرمنده ام.این روزا درگیریم خیلی زیاده.به بزرگواری خودت ببخش.به روز کردم با داستانی از خودم.خوشحال میشم نظرتو بگی
بی خیال نداشته هایت… بی خیال دلتنگی هایت… بی خیال هر چه که خیالت را ناآرام میکند.. به من بگو ببینم …. امروز نفس کشیده ای؟ آری؟ پس خوش به حالت عمیق نفس بکش… عمیق عشق را… زندگی را…. بودن را…. بچش… ببین… لمس کن و با تک تک سلولهایت فریاد بزن « معبود من شکر که مرا جان بخشیدی»
ماندن "مرد" می خواهد.
می شود زن بود و مرد بود.
می شود مرد بود و مرد نبود.
مردانگی به عاقل بودن نیست.
پشتِ کسی که آمده ای و اهلی اش کرده ای را دم به دقیقه خالی نکردن "مرد" می خواهد.
مردانگی به منطقی بودن نیست.
عشق و عاشقی کردن "مرد" می خواهد.
احساس امنیت "مرد" می خواهد.
شانه شدن برای بهانه ها و دلشوره ها و دلتنگی های...،
آخ دلتنگی هایش...
دلتنگی...
شانه شدن برای دلتنگی های زنی که دوستت دارد، "مرد" می خواهد.
مردانگی به موهای سفید کنار شقیقه ها نیست.
مردانگی اصلاً به مرد بودن نیست!
ماندن "مرد" می خواهد.
ساختن "مرد" می خواهد.
بودن "مرد" می خواهد...
بدبختانه تمام خوشبختی های کوچک و ساده دنیا "مرد" می خواهد
و از همین رو کار جهان رو به خوشبختی نیست.
سپاس از حضورت
گاهـی میگـم خـوش بـه حـال بـازیگـرا !
بعـد کلـی اشـک و نـالـه؛
بـا صـدای کـات، همـه چـی تمـوم میشـه . . .
واسـه همـه عـالـم، نقـش شـاد بـودن بـازی کـردم،
کسـی نفهمیـد دلـم هیـچ وقـت کـات نـداد کـه
غـم تمـوم . . .
سپاس فراوان از حضورتان
ممنون از شما