هنوز دلم برایش تنگ می شود ... برای خنده های بی دلیلش... برای چشمان مضطربش که همیشه منتظر چیزی بود که نمی شناخت.
دلم برای کیف سورمه ای چرمی اش، برای دست خط خرچنگ قورباغه اش که اسمم را می نوشت بالای صفحه های سفید و دورش را با مداد قرمز خط می کشید .... برای انگشت های جوهری اش ... حتی برای لجبازی های غیرقابل تحملش تنگ می شود
قرار نبود زود برود .... قرار نبود تنهایم بگذارد و به روی خودش هم نیاورد که چقدر برای هم قصه گفتیم و نخوابیدیم ... قرار نبود خاطره شود که من هرشب خوابش را ببینم و رد پایش از سرنوشتم پاک نشود
اما او هم مثل خود من به هیچ قراری پابند نبود ... مثل من از ماندن می ترسید ....و مثل من ... هر وقت تکلیفش را با خودش نمی دانست لبخند می زد.
من دلم برایش تنگ می شود.... و با وجودی که می دانم دیگر هرگز از این کوچه رد نخواهد شد ... باز هم منتظرش می مانم و دنبال سادگی اش می گردم ... سادگی پسربچه ای که سال های پیش کودکی ام بود.
چه حس قشنگیه وقتی میشی محرم دل یکی
یکی که بهش اعتماد داری
بهت اعتماد داره
از دلتنگی هاش برات میگه !
از دلتنگی هات براش میگی !
آروم میشه
آروم میشی
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه ...
مرسی بابت کامنت هات
خدایا!
گله ای نیست اگه روزگار
سازش رو هیچوقت با من هماهنگ نکرد...
ولی درپایان سال
ساز زندگی را با پدران هماهنگ کن
تا هیچ پدر و مادری شرمنده فرزندانش نشه.
زودتر سر بزنید ممنون از شما
دستت را برای یک دقیقه روی بخاری بگذار این یک دقیقه برای تو مثل یک ساعت می گذرد
با یک دختر زیبا یک ساعت هم نشین باش این یک ساعت برای تو به سرعت یک دقیقه می گذرد
و این همان قانون نسبیت است… ”
آلبرت انیشتین
هر صبح
چشم که باز می کنم
قبل از هر چیزی
قبل از هر کسی
واقعیت را می بینم
نبودن ات را!
غم چقدر بی خانمان بود
اگر که سینه ی مرا نداشت
و باید هر شب،
سرگردان
دنبالِ جای خواب می گشت!
دلم به حالِ پاییز می سوزد
از زورِ دل تنگی
چنان خود را در آغوشِ سردِ زمستان می اندازد
که تنِ درختان می لرزد
و گرنه هجوم هیچ بادی
رعشه بر تنِ خزان زده درختان نمی اندازد!
بی تفاوت از کنار اندوه ام گذشتی
مثلِ عبور پاییز
از کنار آخرین برگ
وقتی به آمدنِ زمستان
دل خوش می کند!
نسترن وثوقی
هوا سرد است
بینی ام را میچسبانم
به گردنت
نفس میکشم
نفس
نفس
نفس
باید برایش شالی ببافم
که هیچ زنی
بو نبرد
عطرت را
زیر ، زیر
رو ، رو
زیر ، زیر
رو ، رو
این رج که تمام شود
زنانِ زیادی
دنیا را برایت
زیر و رو میکنند
اما تو
شال گردنت را محکم ببند
هوا سرد است !
با تیشه ی خیـــــــال تراشیده ام تو را
در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را
از آسمــان بــه دامنـــــــــم افتاده آفتاب؟
یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را
هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ
من از تمــــام گلهـــــــا بوییده ام تـــــــــــو را
رویای آشنای شب و روز عمــــر من!
در خوابهای کودکی ام دیده ام تو را
از هــــر نظر تــــــــو عین پسند دل منی
هم دیده، هم ندیده، پسندیده ام تو را
زیباپرستیِ دل من بی دلیل نیست
زیـــرا به این دلیل پرستیده ام تو را
با آنکه جـز سکوت جوابم نمی دهی
در هر سؤال از همه پرسیده ام تو را
از شعر و استعـــاره و تشبیه برتــــری
با هیچکس بجز تو نسنجیده ام تو را
عـادت نـدارم درد دلـم را
بـه همـه کـس بگویـم
خاکش می کنـم زیـره چهـره ی خنــدانـم ...!!!
تـا همـه فـکر کننـد
نـه دردی دارم و نـه قلبـی ...
« عاشق » را که بر عکس کنی ...
می شود قشاع ...
دهخدا را می شناسی ؟؟!
لغت نامه اش را باز کردم ، نوشته بود:
قشاع ، دردی که ادم را از درمان مایوس می کند ...!!!
ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﺭﻭﺡ ﻭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﮕﻮﯾﯿﻢ :
" ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ "؟ !
ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻋﻤﺮﯼ ﺭﺍ ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﮔﻔﺖ : " ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ " ؟ !
ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻏﺮﻭﺭ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﺮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ " ﻏﺮﻭﺭ ﻟﻪ ﺷﺪﻩ
ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ؟ !
ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺯﻭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺑﮕﻮﺋﯽ"
ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ "؟
ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ " ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ" ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ؟ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑﺨﺸﯿﺪ؟
ﮔﺎﻫﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﻣﺮﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﯿﺴﺖ ! ﮔﺬﺷﺖ
ﻫﻢ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﮔﺎﻫﺎﻧﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﻢ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﺎﺭ ﻫﻮﯾﺖ ﻭ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺰﻧﯿﻢ
ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﻢ ﻧﺎﺑﺠﺎﺳﺖ ....
ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺑﻪ ﺁﺷﻮﺏ ﮐﺸﯿﺪﯼ ، ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ" ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻤﯽ
ﺷﻮﺩ ...
باید ﻔﻬﻤﯿﺪ : ﺩﻝ "ﺍﻟﺰﺍﯾﻤﺮ " ﻧﻤﯿﮕﯿﺮﺩ...
سلام ممنون از حضورت
مرسی
ﮔﻤﺸـــــــﺪﻩ ﺍﯾــــﻦ ﻧﺴـــــﻞ
ﺍﻋﺘﻤـــــــﺎﺩ ﺍﺳــﺖ ،
ﻧــــﻪ
ﺍﻋﺘﻘــــــﺎﺩ ...
ﺍﻣــــﺎ ﺍﻓﺴـــــﻮﺱ،
ﮐــــﻪ
ﻧــــﻪ ﺑــــــــﺮ ﺍﻋﺘﻤــــــــﺎﺩ" ﺍﻋﺘﻘـــــــــﺍﺩﯾﺴــــﺖ ..!"
ﻭ ﻧــــﻪ ﺑــــﺮﺍﻋﺘﻘـــــــــﺎﺩﺷـــــــﺍﻥ "ﺍﻋﺘﻤــــــــــــــــــــﺍﺩ ..."
مرسی از نظراتتون
وقتی کسی را عاشق خودت میکنی . . .
در برابـــرش مسئولـــی . . .
در برابـــر اشکهایش . . .
شکستن غرورش . . . .
لــحظه های شکستن در تنهایی . . . .
و اگر یـــادت بـــرود ! !
در جایـــی دیگر سرنوشــــت به یادت خواهـــد آورد . . . !!!
درد دارد " امـــروز " حرفــــــــــــــــــی
بـــرای گفتــــن نداشــته باشــی
با کســــــــــی کــه تا " دیروز "
تمام حــرف هایــت را فقــط
به او میگفتی
سلام برای مدتی میرم امابعدتعطیلات عیدمیاممم
فعلاتااون موقع خداحافظ
ممنون از حضورت خسته نباشید
בاشتم عڪساے گوشیمو نگاه مے ڪرבم ،رسیـבم به یه عڪس ڪه روش
نوشته بوב :
... چه آسان مے توان از یاـבها رفت ...
واقعا چه آسان از یاـבت رفتم.......
امروز
نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است
گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود ، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است...
هوشنگ ابتهاج
لاااااااااااااااااااااااااااایک ایول دمت گرم
نظر لطف شماست مرسی
سلام آقا بهمن پست که دلم را لرزاند . بسکه لطیف بود و عاشقانه . حظ کردم
ولی این عکس من عاشق اون رویان قشنگش هستم ماهه
همه چیز در نهایت سلیقه انتخاب شده . احسنت
نظر لطف شماست مادربزرگ مهربان ممنون