در خیالات خودم _ در زیر بارانی که نیست ... می رسم با تو به خانه. از خیابانی که نیست... می نشینی روبرویم خستگی در میکنی... چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست... باز میخندی و میپرسی: که حالت بهتر است ؟! باز میخندم که خیلی, گرچه میدانی که نیست... شعر میخوانم برایت واژاه ها گل می کنند!!! یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست ...
شعرای فوق العاده با احساس و قشنگی میذاری یکی از یکی قشتگ ترن ممنون
نظر لطفته دوست عزیز مرسی ک سر میزنی
خلی زیبا بودوبلاکنون
ممنونم از حضورتون
خواهش