گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند...
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمیکنم!
افسوس به دوروزه هستی نمیخورم
زاری بر این سراچه ماتم نمیکنم...
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا!
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز !
ای سرنوشت،هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را!
منشین که دست مرگ زبندم رها کند
غم ها ارزش جنگیدن ندارند ! رهایشان کنید … غم ها آنقدر خسته اند ، که با کمترین بی توجهی ، از پای در می آیند … پس برای شادی بغل باز کنید ، و با امید زندگی کنید
عشـــــق یــعنی حـتی اگـه بدونـــی نـمیخوادتــــــ
بدونــــی نمیشـــــه,
امــا نتـــونی ترکــشی کنـــی . . .
نه خــــودشو , نه فکـــــرشو ...
ممنون ک سر زدید
عالی بود احسنت
مرسی
آرزویم این است: آنقدر سیر بخندی که ندانی غم چیست! سهراب سپهری
گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند...
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟
چ عجب سر زدین ممنون
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمیکنم!
افسوس به دوروزه هستی نمیخورم
زاری بر این سراچه ماتم نمیکنم...
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا!
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز !
ای سرنوشت،هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را!
منشین که دست مرگ زبندم رها کند
کنارم نیستی اما
در من "تو"یی هست که
صبح ها با من از بستر برمی خیزد
و
روزها سایه وار همراهیم می کند
کنارم نیستی اما
در من "تو"یی هست که
غروب ها
اندوه تنهایی ام را نظاره می کند
و
شب ها
تمام دهلیزهای خوابهایم را قدم می زند
کنارم نیستی
اما...
ﺑﺎﺑﺎ ﮐﻪ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺑﺎﺯﯼندﺍﺷﺖ ،یه ﺗﯿﮑﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ که ﻧﻘﺸﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻮﺩ، ﺗﯿﮑﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﮐﺮﺩ ﻭﮔﻔﺖ ﻓﺮﺽ ﮐﻦ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﺯﻟﻪ !... ﺩﺭﺳﺘﺶ ﮐﻦ!
ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﭽﻪ ﺩﺭﺳﺘﺶ ﮐﺮﺩ!!
ﺑﺎﺑﺎ، ﺑﺎﺗﻌﺠﺐ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺗﻮﮐﻪ ﻧﻘﺸﻪ ﺩﻧﯿﺎ
ﺭﻭ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﭼﻄﻮﺭ ﺩﺭﺳﺘﺶ ﮐﺮﺩﯼ؟!
ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺖ: آﺩﻣﺎﯼ ﭘﺸﺖ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ …ﺩﻧﯿﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭﺳﺖ
ﺷﺪ !!...
ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺸﻦ ...
ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯿﺸﻪ ...
ڪَاهی بڪَو
" دوستم دارے "
جاے دورے نمی رود....
اصلا بڪَذار برود
"دوری" و "دوستی"
حرف امروز٬
تمام آدم هاست...
خــــــــــودم را
شــــــــــــــــــــکستم
میدانـــــــــــــستم
از کاســـــــــــــــه شکـــــــــــــــسته
آب
نخـــــــــــــــواهی خـــــــــــــــــورد
بترس از کسی که *دست خالی* میرود
وگرنه آنکه معطل بستن *چمدان* است
دنبال بهانه ای میگردد برای *ماندن
تنها یک حرف مرا آزار میدهد ، حتی یک کلمه هم نمیشود
تنها یک حرف مرا هر روز غمگین تر میکند …
همان یک “ن” که در ابتدای “بودنت” نشسته است !
گــــاهـــی عکســـی را مـــی ســـوزانیــــم
گـــاهـــی عکســـی مـــا را مـــی ســـوزانـــد
گـــاهـــی بـــا دیـــدن یــک عکـــس ســـاعــت هـــا گــریـــه مـــی کنیـــم
گــــاهــی هـــم ســـالهـــا بــا یـــک عکـــس زنـــدگــی مـــی کنیـــم
و ایــــن یعــنی زنـــدگــــــــی
کلی از خواندن این پستت احساس لذت کردم .
حس می کنم دوباره زمین در مدار نیست
یا ذره ذره های دلم را قرار نیست
دارم دوباره دور خودم چرخ می زنم
حالا که چرخ قافله را اعتبار نیست
در من دوباره شور عجیبی نهفته است
مضراب های زیر و بمم استوار نیست
در ذره ذره های تنم رشد می کند
یک رویش عجیب که شاید بهار نیست
یک جوشش عمیق و یا یک حرارت است
این اتفاق معجزه گر ، نه، حصار نیست
در من تنیده روح خودش را کسی که باز
در پیله های شعر من امشب دچار نیست
سلام و باز هم سلام به تو پسر مهربانم . امیدوارم لایق اینهمه لطف تو باشم . این برام سعادت هست که عزیزانی مثل شما به من محبت میکنند .
تــو مرجـانی ؛ تـو در جـانی ؛ تـو مـروارید غـلطانی ؛ اگـر قلبـم صدف باشـد میـان آن تـو پنهــانــی.سلام وعرض احترام ممنونم از حضورتون[گل][لبخند]
عکس
از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت :حرام است...
از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت : نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد...
از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت… گفت : سقوط سلسله ی قلب جوان...
از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت : همپای love است ...
از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است ...
از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد...
از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که پایان ندارد ...
به راستی عشق چیست؟؟؟ همان علاقه شدید قلبی؟؟؟
عشق ایستادن زیر باران و خیس شدن باهم نیست!!!
عشق آن است که یکی برای دیگری چتری شود و او هیچوقت نفهمد که چرا خیس نشد . . .
به امید عشق های واقعی نه خیانت کردن برای رسیدن به یکی دیگه!!!
حواست
به این عهدهاى غیرکاغذى باشد …
شکستن شان یک آدم را میشکند !
ممنون از حضورشما
اعتراف تلخی ست....
اما....
مـن هـم...
در کـودکی....
هم بازی هایم را تا وقتی دوست داشتم....
که خوب می باختند....!!
یِــه عِـــدِه بــودَنـــ اومَـــدَنـــ مَـــرامِـــشونو
نِـــشونـــ بِـــدَنـــ
اَز دَســتِـــشونـــ دَر رَفـــتـــ
چِــهرِه واقِعیــشونـــ رو نِشــونــ دادَنـــ
خــوبــ گوشــ کُنــ ...
غُـــرورِ مَــنـــ
کاســه آش نَنَــت نیس
کِـه بِـزَنــی بِشــکونـی
بِگَــم دَفــعِ بَـلا بــــود
شِکَـستَنِـش مُسـاوی با خُودِ بَـلاس
هِـــHehــه
+ســــلام سلامت باشــــید
ممنونم از حضورتون
ایستادگی کن ، ایستادگی
و به یاد داشته باش که لشکری از کلاغها ،
جرات نزدیک شدن به مترسکی که ایستادگی را فقط به نمایش می گذارد ، ندارند
ممنون بابت کامنت های زیبات
غم ها ارزش جنگیدن ندارند ! رهایشان کنید … غم ها آنقدر خسته اند ، که با کمترین بی توجهی ، از پای در می آیند … پس برای شادی بغل باز کنید ، و با امید زندگی کنید
برای خودت دعا کن که آرام باشی
وقتی طوفان می آید ، تو همچنان آرام باش
تا طوفان از آرامش تو آرام بگیرد
تا زمانی که باور کنیم خود ،
سرچشمه ی خوشبختی خویش هستیم
می توانیم رویاهایمان را برآورده سازیم