خانه ی دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است
ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
وترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی
خانه ی دوست کجاست؟ سهراب سپهری
آقا بهمن این پست شما منو به یاد یک خاطره قدیمی انداخت . مادرم یک دوست خیلی خوب داشت که یک خانم سالخورده بود و بسیار پاک و روشن فکر . همیشه به من میگفت . هورقت خواستی دوستی رو کنار بذاری به خاطر کاری که مطابق میلت نبوده اول فکر کن خوبیهاشو بذار تو یک کفه ی ترازو بدیهاشم بذار تو کفه ی دیگر اگر خوبیهاش به بدیهاش میچربید هرگز ترکش نکن .
سلام
شرمنده که دیر به دیر به وبتون میام
ممنون برای کامنت ها
تشکر
برای انسان نابینا شیشه و الماس فرقی ندارد،
اگر کسی قدرتان را ندانست، فکر نکنید شیشه اید،
یقین بدانید که او نابیناست ...
لاااااااااااایک
ممنون
خانه ی دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
وبه انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز از تر است
ودر آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ،سربه در می ارد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
وترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا،جوجه بردارد از لانه ی نور
واز او می پرسی
خانه ی دوست کجاست؟ سهراب سپهری
لذت دنیا...
داشتن کسی ست
که دوست داشتن را بلد است.
به همین سادگی...!
این روزها
گفتن دوستت دارم! انقدر ساده است که میشود انرا از هر رهگذری شنید!
اما فهمش...
یکی از سخت ترین کارهای دنیاست
سخت است اما زیبا!
زیباست.... سلام...مثل همیشه زیبا
ممنونم
خدایا
بضاعت من به قدری است که نمی دانم
در حق دوستانم چه دعایی کنم
اما می دانم
که تو از حال آنان آگاهی
پس بهترین ها را برایشان مقدر کن . .
آقا بهمن این پست شما منو به یاد یک خاطره قدیمی انداخت . مادرم یک دوست خیلی خوب داشت که یک خانم سالخورده بود و بسیار پاک و روشن فکر . همیشه به من میگفت . هورقت خواستی دوستی رو کنار بذاری به خاطر کاری که مطابق میلت نبوده اول فکر کن خوبیهاشو بذار تو یک کفه ی ترازو بدیهاشم بذار تو کفه ی دیگر اگر خوبیهاش به بدیهاش میچربید هرگز ترکش نکن .
ممنون از شما
راهــــی به خـــــــدا دارد خلوتــــــگه تنـــهایی ----- آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیــــــــی
هر جا که ســـــــری بردم در پــرده تو را دیــــدم ----- تو پرده نشـــــــینی و من هـرزه ی هر جایی
بیدار تو تا بـــــودم رویـــــــای تو مـــــــی دیــــدم ----- بیدار کن از خـــــوابم ای شــــــــــاهد رویایی
از چشم تو می خیزد هنگامه ی ســــر مستی ----- وز زلف تو می زایــــد انگیزه ی شــــــــیدایی
هر نقش نگارینــت چــون منظره ی خورشـــــید ----- مجموعه ی لطف است و منظومه ی زیبایی
چشمی که تماشاگر دز حسن تو باشد نیست ----- در عشق نمی گنجد این حسن تماشـــایی
کاش مـن و تـو
دو جلد از یک رمان عاشـقانه بودیم..
تنـگ در آغوش همـ
خوابیده در قفسـه های
کتابخانه ای روستایی
گاهی تـو را
گاهی مـرا
تنها به سبب
تشدید دلتنـگی هایمان
به امانت می بردند....
❤️⚡️❤️⚡️❤.....